-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آذر 1402 02:15
هلیا هستی؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 آذر 1402 03:10
اینجا را کسی میخواند؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 خرداد 1402 03:48
سلام چطورید؟ چشمم ورم دارد. آنقدر وبلاگ پخش و پلا دارم نمیدانم کدام از من است و کدام نیست بههرحال المنةلله.
-
شروع دوباره
سهشنبه 8 شهریور 1401 16:07
https://fals.blogsky.com/ مرا در آدرس بالا بخوانید
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 آذر 1396 18:18
جمعه 30 مرداد 1394 ساعت 12:43 ق.ظ وقت خوبی رو با عمو خارجیه میگذرونم. نزدیک هزار و چندتا پست داره. پستای قدیمش رو که نگا میکنم میبینم خیلی هم توشون عمو نیس. حالاش بیشتر عموئه. عینکیه و ریش داره. اون موقع ریش نداش و عینکی نبود و شبیه مردایی بود که عمو نیستن. امشب یه چیز گذاشته بود.بذارید یادم بیاد...آها یادم اومد....
-
اینجا بخونیدم
چهارشنبه 25 اسفند 1395 20:00
http://fals.blogsky.com/
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 اسفند 1395 03:09
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 اسفند 1395 17:07
مینا و ننهخلف رفتن خرید. به خانم میناخاتونه گفته بودم تنهایی نریدا...صبر کنید منم بیام. گفت نه آقا تو نمیای و ناز میکنی و فلان...خو وسط هفته چطور برم...بچهها مدرسه دارن...امروز صبح خانمها که مسلمون نیستن کریم..وای وای رفتن...کفش خریدن برای سول و شلوار برای سون و توپ رنگی و چیزای دیگه...مثلا یه ظرف حصیری بافته...
-
فور مای پرنتس....ها اروای عمهات
سهشنبه 10 اسفند 1395 02:03
ببینید همیشه وقتی میگی اشتباهی رخ داده در جایی قرار نیست بامزه به نظر برسی..شاید واقعا اشتباهی رخ داده باشه...مثلا آخر مراسم اسکار رو دیدید چه گوزگوزیایی شد ..؟ فکر کردن ملت بهخاطر اینه که آقای بوتاکس اومده شیرین بشه و شوخی کنه...دز اضافهی بوتاکس روی دیدش اثر گذاشته بود بیچاره... قهقهه بود که میزدم... اونایی که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 اسفند 1395 01:12
یه جایی هم هست فوت شدههای سال قبل رو نشون میده...هیچوقت نمیبینمش...غصهام میشه کلی....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفند 1395 23:57
بهترین جای مراسم اوسکار برام اونجاس که هنرپیشههای قدیم سیاه سفید رو در حال گرفتن جایزه نشون میده.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفند 1395 22:50
ظرفهای سفالی را زنگ زدم. تخممرغها را زنگ زدیم و تزیین کردیم. من داشتم یک ترانه میخواندم ... یما الحب یما... خله ابگلبی نار آحا یما الحب یما... نانا گفت: وای ماما چه صدات قشنگه ... خندیدم ... نه زیاد ماما... چرا مامان آخرش خیلی قشنگ میشه.. کاکتوس درست کردیم و بوی شببوها حیاط رو پر کرده بود...
-
چشمزخم
دوشنبه 9 اسفند 1395 22:34
چشمبه مرد زنگ زدم. همان که با من همفامیل است بیکه فامیل باشد. صدایش آرام بود.خجالتی.بیاعتمادبهنفس. گفت کسی نیست برای جلسه. گفتم من هستم او هست...ما باشیم بقیه هم می آیند. خودمان شروع کنیم. مکث کرد. فامیلم را پرسید. گفتم . دیشب اسمش را سرچ کرده بودم و اینجا و آنجا ازش نوشته دیده بودم. گفت خوشحال میشود. بعد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفند 1395 15:33
تاچینهی هویج و مرغ درست میکنم..به نانا تشریبه دادم.یک قاشق شربت تقویتی بعدش. نانا را امروز بردهاند کانون: _بدترین کانون دنیا. میخورد و میگوید آناهیتا بس که عصبانی شده شیرینی که بهاش دادهاند را پرت کرده. آبکش را میگذارم توی ظرفشویی. _آخخخخ از دست آناهیتای اطواری. این را می گویم. میگوید ازش پرسیدهاند اسم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفند 1395 14:57
بخور خریدهام. مقوایش صورتی است.صورتی. بوی ارکیده میدهد چطور میتوانم هنوز صورتی را دوست داشته باشم؟ هنوز هر چیز صورتی جذبم میکند. پردههای آشپزخانه صورتیاند. کفشم صورتی آبی است.. رژم، لاکم،..عطرم..کاکتوسم....چطور روح دردمند من میتواند صورتی را دوست داشته باشد و برود بخوری بخرد فقط برای اینکه مقوایش صورتی است؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفند 1395 14:34
سردرد دارم. برای گریههای دیشب. تا حالا اینطور نشده بودم که وسط خواب خیلی آرام انگار بخواهم دکمهی بالای گلویم را باز کنم بنشینم روی تخت و دستهایم را بگیرم روی صورتم...به خودم بیایم که دارم میگویم..که قبلش آه عجیبی کشیده باشم...آهی درد دار و عمیق و گفته باشم: پس که اینطور شهرزاد...پس که اینطور... بعد اشک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفند 1395 04:03
ملال دارد میکشد من را. خفه شدهام...خفه ..بیحس..دلمرده...دلمرده..دلمرده...دلمرده...دلمرده... بیحس... سینهخالی... سینهتهی.. مرده...سرد...سخت...خشک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفند 1395 04:00
کاری کردم که نه سال بود نکرده بودم..
-
دایمیتیکون مگر ضد نفخ نیست؟ چیکار داره وسط اونهمه پلیمورهای سلولوزی ...چس میبنده به سر یا چی؟
دوشنبه 9 اسفند 1395 01:00
دمنوش زیرهی سیاه میخورم و با سرور خواهر سعید چت میکنم...و فیلم میبینم...و سرور سعی دارد با جملاتی شبیه این: من این شامپو و ماسکشو خریدم از شرکت برا موهام استفاده میکنم خیلی خوبه ...همینا وز موهامو گرفته و صاف کرده جنس شرکتی که درش عضو است را به من بیندازد...مامور فروشش است. چون امشب از موهاش تعریف کردم که صاف و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفند 1395 00:40
خم شده بود یک کاری کنه لگدش زدم تو پشتش. مثل حالت سجده بود. گفت آخ....شهرزاد درد داره ها..مرض داری؟ عصبانی بود. شد یعنی. بعد از اینکه یه لگد تو کونی ازم خورد عصبانی شد. رفتم پشتش رو ببوسم...قشنگ...آروم...رمانتیک....میبوسیدم...میخندید و عصبانی بود....من میخندیدم ..از شدت خنده نمیتوناستم درست معذرت بخوام...آروم و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 اسفند 1395 23:31
صدای بازی سال میآید. من روی تخت دراز کشیدهام . به نانا گفتم بابا چه بازیای داره میکنه؟ گفت بازی هواپیمایی. فکر کردم بازی مرغهاست. همانها که برشته میشدند...من روی صورتم آرایش دارم و خستهام. رژ قرمز جیغ و ریمل و ...الان سال داد زد:أه....أأأأأأه! فکر کنم شکست خورده. نانا با خنده گفت بابا چی شد؟ چون خم شده روی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 اسفند 1395 16:43
سال داره نماز میخونه..من دارم دمنوش میخورم. ..چندتا چیز رو قاتی کردم...یه چیز ترش و شیرین ملس شد...بعد یههو یاد عمیدی و کارش میافتم و خندهام میگیره...برمیگردم از خنده به عقب...و بلند میشم روبروی سال ادای صدای جیغجیغوی زنهایی که رمیدن رو درمیارم.. واااااااااااای جناب رضایی....کجایی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 اسفند 1395 16:22
لابد اولین صدای موسیقی انسان صدای گوزش بوده... -تررررررررررر - آا...آی ایه؟...مه..ایه...موئیئی آئم بیئون.... و سمفونی شکل گرفت. ترجمهی زبان انسان اولیه: آه این چیه؟!...مث اینکه یه موسیقی دادم بیرون.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 اسفند 1395 15:34
اومده میگه در مورد موسیقی انسانهای اولیه تحقیق میکنه. من خیلی دهاتیام برای این حرفا بابا..اینا رو میگی هی دستم میره روی شکلک اون پیپی خندان. شرمنده.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 اسفند 1395 03:08
چند روزه حالم خوب نبود. امروز اوجش بود. از صبح تا شب رو تخت دراز کشیدم و نتونستم حرف بزنم یا کاری بکنم. عصری خبر گرفت ازم. زورکی جواب میدادم. تا دراومد(برای خندوندنم احتمالا) که نمیدونه چرا اگه زنی رو ببینه که فکرو ادبیات اون زن تحتتاثیر قرارش بده نمیتونه در مواقع خصوصی زندگیاش -که همانا خودارضاییه احتمالا- به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 اسفند 1395 02:24
مغرور هم نیستیم..خدا رو شکر..هزار بار شکر...خدایا دستت درد نکنه که برام شوهر آفریدی.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 اسفند 1395 02:21
دیشب خونه سعید بودیم زنبرادر سعید نشسته بود میگفت که چرا برات مهم نیست آرایش کنی؟ گفتم میکنم ..دلم بخواد میکنم الان حسش رو نداشتم..میگفت چی اصلا برات مهمه بگو.. خو بشین تا بیام بت بگم. برا اینکه دستم از سرم برداره..گفتم خو بعضی چیزا برام مهمه..بعضی چیزا نیس.. ول نمیکرد..میگفت نه میبینم خیلی چیزا برات مهم نیس...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 اسفند 1395 02:05
یه زنی از همکارای مینا تو گروه کارهای هنریی مینا ایناس که یه گروه کشوریه سیرابیهای کلهپاچه رو تزیین کرده. یه شکل پاپیون. بعد اون وسط کلههه زبونش آویزون و چشا وغ زده و اینا...از این ور چی؟ پاپیون دورش رو گرفته...اصلا یه فیلمی. حالا مینای نگونبخت یه اعتراضکی کرده و با ترس و تردید گفته که کلهپاچه تزیین نمیخواد...
-
زرشک پلو با مرغ صحیح است.
یکشنبه 8 اسفند 1395 01:26
دیشب مردی به نام اوه را دیدم با سال..خودش میگفت این دختره کتاب میخونه...اونم چی مرشد و مارگاریتا....رو زمین نشسته بود من بالا روی مبل. برمیگشت و نگام میکرد...چون بهیموث را همیشه دوست داشتم...و چون سالهایی بود که مرشد مارگاریتا را زیاد دستم میدید... با کف پا میزدم آرام روی سرش یعنی روت رو برگردون و فیلم رو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 اسفند 1395 00:04
سلام Brother, [25.02.17 14:59] خوب هستی انشاالله Brother, [25.02.17 14:59] سرحالی Brother, [25.02.17 15:00] مدتی هست خواستم چیزی روبهت بگم Brother, [25.02.17 15:00] ببین نه فصل هندونه است ونه چیزه دیگه ای Brother, [25.02.17 15:01] ولی خدا شاهده خیلی توذهنم ادم بزرگی بودی وهستی Brother, [25.02.17 15:01] وخیلی توذهنم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 اسفند 1395 23:57
زندگی که اون روش رو نشونم میده وزنههایی سنگین به روحم میبنده. دیگه حس میکنم دارم خم میشم...قدم نمیتونم از قدم بردارم. اما میدونم میگذره...یعنی به خودم میگم خوب میشم و وقتی خوبم میدونم میگذره و به خودم میگم خیلی قرار نیست خوش باشی. شاید همین داستان برام حالتی میانه به وجود اورده. حال این روزای من اینه....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 اسفند 1395 04:09
چهار شب با آنا رو دیدم. در ابتدا اسم فیلم وسوسهام کرد. وسوسه نه. اغوام کرد. چهار شب با یک زن. بهنظرم چیز خوبی اومد. در واقع داستان رو اگه بخونی چیز جالبیه.نه همهاش. قسمت اعظمش. اما از اونجایی که جنبهی هنری و مفهومی و انسانی فیلم خیلی برام مهم نیست و دوست دارم پای فیلمی بخندم و از مناظر طبیعیاش لذت ببرم این فیلم...
-
فیلمبینی
جمعه 6 اسفند 1395 03:41
دوران کولیها بد نبود. فیلمی بود که تونستم پاش کمی بخندم. ملال و کسالتی که پاش حس کردم اونقدری نبود که وادارم کنه بلند شم مثلا تخممرغ بخورم. در موردش هیچی نخونده و نشنیده بودم. میشه گفت برام جالب بود تا جذاب. البته با توجه به زمان ساخت فیلم و اینکه زمان و جلههای ویژهی ضعیف فیلم چقدر ممکنه جذابیتش رو به حداقل...
-
فیلمبینی
جمعه 6 اسفند 1395 03:28
کافه سوسایتی رو دیدم. فیلم کلیت خوبی داشت. موضوعش هم موضوع فیلمهای وودی آلنه. فیلم خوب بود. واقعی بود...و برای من کسلکننده. در واقع لذت خیلی کمی از تماشاش بردم. کمدی و یهودیت و خیانت و مسائل جنسی اونطور که وودی آلن میپسنده و دغدغهی همیشگیاش با چاشنی همیشگی طنز. همهی اینا بود اما کمکی به اینکه بتونم لذت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 اسفند 1395 03:09
کتاب خوندم. جنگل نروژی که تمام شد و خوب بود. «پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند » از آلندوباتن خیلی خوب بود. بعد از سالها کتابی رو دوبار در فاصلهی زمانی خیلی کوتاه خوندم. این کتاب برای من خیلی شیرین و خوب بود. شاید زمانی ازش به نقل قول پرداختم. اما بهطور کلی یکی از بهترین کتابهایی بود که در عرض این...
-
با خواهرم
جمعه 6 اسفند 1395 03:00
Shin shin: کتاب جاودانگی عربیشو گرفتم خوندم ترجمه فارسیش افتضاحه خیلی جمله ها رو اشتباه ترجمه کرده بعد ما چقد کتابها هست که اینهمه سال با این ترجمه های بد خوندیم مثلا اصلش اینه که میگه تو کتاب داستایوفسکی پرنس میشکین و روگوژین و ناستازیا با آمدن عشق آلتهای تناسلیشون مثل قند در فنجان چای همه ناپدید شدن اما تو فارسی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 اسفند 1395 01:47
توی دمنوشم چای ترش ریختم و حالا رنگ قرمز خوشرنگی گرفته. روی تخت جرعه جرعه میخورمش و به حرفهای نانا گوش میدهم. اینکه : ماما من خیلی خوشحالم که تو مامان منی. ماما خودت میدونی چقدر نرمی؟ ماما ... وااااااااااااای ماما! چقدر خوب و گرمی ...دارم ذوب میش ماما رازی داری که بخوای بهام بگی؟ حاضرم بشنومش. ماما فردا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 اسفند 1395 01:20
دیروز سردبیر مجله خیلی از کارم تعریف کرد و گفت انتخابهایم هوشمندانه است و واضح است از روی تحقیق و عمیق موسیقی گوش میدهم و گفت خوشحال است که با من آشنا شده. دویدم به سال نشان دادم. سال چیزی نگفت. گفت حالا میخوای ترکم کنی؟ یکهو گفتش. عجب! خدای بزرگ چه کسی حرف از ترک کردن و فلان زد آخر؟!..خوب اگر نمیگفتم و اتفاقی...
-
حبیبی
جمعه 6 اسفند 1395 01:04
برای خودم هوادارانی پیدا کردهام. هوادارانی که به من گلهای مجازی و ترانه تقدیم میکنند. با نهایت ادب و احترام. از روزی که ترانه را ترجمه کردم و کانال با آیدیام منتشرش کرد پیامهای تشکر و عرض ادب و سلام هی از راه میرسد. امشب هلاک بودم روی تخت. سال از بیرون آمد و شام خواست وقتی گفتم روی گازه گفت خوب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 اسفند 1395 14:02
دارن آماده میشن... - شهرزاد برو یه چیزی بخور..بعد تا راه بیفتیم پیله میکنی گشنهم..به قول بابات: همبررررر....همبرررررر....همبررررر. داره ادایی رو درمیاره که بابام در رابطه با من درمیاره. یعنی مثلا وقتی بچه بودم یه همچین ننر لوس شکمویی بودم. اذیتکن. هیچوقت انگار قرار نیس پاک شه این لیست افتخارات. خو چیکار کنم؟...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 اسفند 1395 13:16
بارونه. بش میگم نمیای بریم بیرون..بارونه. میگه نماز بخونم بریم. منم برم قرمهسبزی بخورم. همچین چرب و پدرمادردار.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 اسفند 1395 13:08
حاول- حکمت(برای دانلود کلیک کن مومن)... [Forwarded from Habbeles Akar] حبیتک حبیتک و بحبک انا على طول: دوستت دارم و همیشه دوستت داشتهام لو مهما حبیبی تقول او مهما الزعل یطول حبیتک: محبوبم هر چی بگی و هر چقدر هم قهر طولانی بشه دوستت دارم قلتلک و بقلک حاول تفهمنی شویة: قبلا گفتهم و بازم میگم سعی کن من رو کمی بفهمی لا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 اسفند 1395 12:51
نشسته بودم روی تخت و باقله تمیز میکردم. دلم میخواد باقله درست کنم با گوشت. هیچوقت اون باقلهپلو و گوشتی که پیش بلوط خوردم یادم نمیره. هیچوقت. یامی بود واقعا. دارم ترانهی حاول رو که لینکش رو گذاشتم توی کانال و ترجمهاش رو میشنوم...فرستاده بودم برای سال نشنیده بودش. گله ندارم. منم فوتبال نمیبینم. شبیه هم نیستیم....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 اسفند 1395 12:39
با صدای موسیقی مخصوص عروسی عربی صدابلندی بیدار شدم. پسر ف بود که سر لج مادرش اینها که مخالف ازدواجش با دختر به قول خودشان عربه بودند صدای ماشینش را بلند کرده بود و توی گاراژشان میشستش. تا من را دید گفت خانم فلانی اصخم وجهی یعنی چی...گفتم یعنی ووووووووووی ریم سیاه...بلند خندید...بلند خندید... گفت اموت علی اکلچ یعنی...
-
خود پارسالم
چهارشنبه 4 اسفند 1395 20:04
آخی http://www.c-oo-li.blogsky.com/1395/01/06/post-3324/
-
در مورد گوز و دوست داشتن
چهارشنبه 4 اسفند 1395 12:03
چند هفته بیشتر از عقد من و سال نگذشته بود. از خانهی پدرش تا خانهی پدرم را پیاده میرفتیم. برایش آواز میخواندم. فکر نمیکرد بلد باشم آواز بخوانم.میگفت نمیدانستم اینهمه مطرب و رقاصی. به حساب تعریف میگذاشتم. خوشبینانه. روی جدول راه میرفتم چادر مانع میشد...میگفتم ببین نمیشود روی جدول راه بروم. میگفت این...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 اسفند 1395 09:20
میگوید جدیدا یکی از سرگرمیهاش گوزیدن شده. یعنی صبحها وقتی - مثل تو شهرزاد- تنهاست برای خودش به صداها و آواهای مختلف با شدت و حدت متنوع میگوزد و بعد دست روی دهان میگذارد و میخندد- اینجایش را خودم تصور کردم.- این را دارد طوری تعریف میکند که هلاک شده از خنده. دلم میخواهد من هم بخندم..اما به جایش فکر میکنم چرا...
-
استفادهی بهینه از فضا
سهشنبه 3 اسفند 1395 17:36
با شمع میرویم دستشویی. شمع را میگذاریم روی رویهی داغان و قراضهی دستشویی فرنگی -که استفادهای هم ندارد برامان- و دست زیرچانه زده، به نور لرزان و احساسبرانگیز شمع مینگریم و کارمان را میکنیم. رمانتیک و احساسی که هیچوقت نمیشود زیست در خوزستان، حداقل رمانتیک و همراه با احساس میرینیم.
-
تا حدی
سهشنبه 3 اسفند 1395 17:22
از دیروز ساعت دوی بعدازظهر برق نداریم. حالا گوشی را با برق ماشین شارژ کردم و مینویسم. در این مدت آدمها در مورد خوزستان و خاک بر سری خوزستان زیاد گفته و نوشتهاند مهمترین دستاورد هم این بوده که لرها بگویند تقصیر عربهاست و عربها بگویند... اگر از من بپرسند میگویم تقصیر ترامپ است و اینکه گوشتها دارد فاسد میشود....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 اسفند 1395 18:54
از ظهر برق نیست حالا با ماشین گوشی رو شارژ کردم . ... کتاب می خونم زیر نور شمع ....بد نیست. یه کمم خوبه.