فَلس

هرچه ما را لقب دهند آنیم

فَلس

هرچه ما را لقب دهند آنیم

ماهی‌فروش




با سال دور می‌زدیم که پیچید..از مسیر همیشگی نرف. زدم رو زانوش:می‌دونم چرا نرفتی از اون ور، دیر شده برات جوون. ماشینای ماهی ایستاده..دیدمشون.
گف نه والا. برا این نبود.
گفتم چرا می‌شناسمت..خندید گف تو از ماهی سیر نمی‌شی...برات خوب نیس...گفتم به فکرم نباش تو..بگو نمی‌خوام بخرم...گفت می‌خرم برات چوکولو...اما حالا می‌خوای پیاده شی..عبا سرته..درست نمی‌گیری...گفت خو باشه باورت کردم..بعد دور زد گفت پول ندارم ..گفتم باشه می‌پرسم فقط...خوشحاااااا شدم..تا جونم دراومد..میگو داش یکی إی‌قَد.
میگو خریدم و برگشتنی دس می‌زدم:
بدو بدو حلوا خارو..موی ..موی بدو تموم شد
شیر و  راشگو..بدو بدو...هل هله گربه مرمری نمی‌تونی موی‌نوم ببری...موی ندومت چه می‌کنی...

می‌خندید ..من آهنگ تو سرم زده می‌شد و می‌رقصیدم.

میگوها با چشمات بازی می‌کرد.

ماهی‌فروش

محسن شریفیان


مادرم هی به ضیغم می‌گه سالار. خدا می‌دونه چرا.  زن ضیغم می‌گه خواهرت کپی مامانته. من فکر می‌کنم سِی‌ده مو کپی غمای مادِروم هستوم سیِ‌ده.
شب مرغ کباب کردن. خوب بود..بیرون نشستیم..مادرم قالیاشونو شمرد..*گف الله یرزقهم.

بعد به بابام فحش داد.

*خدا بیشتر بشون بده...رزقشون رو زیاد کنه.

وبلا چنه؟ توش ز خُوم إی‌گوم..ز بَچل ز زندهی‌م.

با مادرم و زن ضیغم رو تختای زیر درختیا گردو نشسته بودیم..خواهرم هم بود.
زن ضیغم گفت تا از ماشین پیاده شدی فهمیدوم چاق وابیدی..یه اویی رَده زیر پوستت..بقیه‌اش سخت شد به لهجه‌اش اما گف چاق شدم و آب رفته زیر پوستم و اینا...گف دفعه‌های پیش انگار باخته بودی.

ها ...سِی‌ده..مو خومه باخته بودوم..سِی‌ده.

توضیحِ عنوان: خواهرم گف حالا بدو این رو تو وبلاگ بنویس.
سعیده گف وبلا چنه؟
من گفتم: توش از خودم می‌گم و بچه‌هام و زندگیم...
خدا رو شکر هم نمی‌خواد بدونه چیه.

پَ مثل إی‌مانه؟ که إی‌خو سر از همه‌ چی در إیاره.
از قِدیم گودوم..لر وابیدوم رَ.

سِی‌ده: سعیده.

شیروَروار

عکسام رو با ضیغم اینا برا خواهرام فرستادم. زیبا برام می‌نویسه که حالا باید بری پیش لرا که دلت خنک شه؟! مظلومانه گفتم خو کجا برم؟ مادرم رو بردم..مِی برا خودم رفتم؟ گفت نه تا نری قاتیِ لرا نشی دلت آروم نمی‌گیره... صدام رو و لهجه‌ام رو عین روستای هاشم اینا کردم و گفتم خو خَیلی خووبن..مهربووون..ساده ...دس دلباز....کمک می‌کنن....غذا دوست...کلا به آدم می‌رسن..هم مثل عربایَن...نمی‌دونی چقدر مثل عربایَن...تو خیلی چیزا مثل عربایَن..که گف بی‌شعور...اوهو اوهو اوهو.و..این صدای سرفه‌ی من است شیرفرهاد...صدای سرفه‌ی به قهقرا رسیده‌ی من است شیر وَروار..بماند ادامه‌اش چی بوده که زیبا گفت لعنه علی روحچ الچلبه

من خندیدم و گفتم أو علی روحچ حبیبتی.
لعنت به روحت..
و روحت عزیزم.


مادرم به شیرفرهاد می‌گه شیر وَروار.

من عبا سر بود و دمپایی‌یی هس که زیاد دیدید تو این وبلاگ..سفید انگشتیه..با روسری نارنجی...خواستم یه حالی به خودم بدم..نگاه کردم..همه چیّا مارک و گرون...قبلا که زید داشتم برای زیدام از این‌جا خرید می‌کردم..کف ریش..نمی‌دونم افترشیوه چیه..اسپری‌ِ فلان..حالا پرودگار را سپاس که بزونه هم ندارم چه برسه به زید.
خواستم لاک بخرم دیدم کو ناخن..خواستم محلول تقویت ناخن بخرم که ناخونام رو بلند کنم دیدم تو باغچه اولا می‌شکنه..ثانیا نشکنه هم سال از ناخن بلند خوشش نمیاد..نمی‌دونم رازش در چیه..
فکرای خبیثانه کردم الان اما مسکوت نگه‌اشون می‌دارم.
شامپو دارم..اسپری..شامپو بدن..نمی‌دونم..ها یه چیزی بود یه زنی اومد برد مثل قوطی شیر خشک بچه بود..گفتن اسمش وَکسه. من گفتم واکس؟ زنه جوابم رو نداد..به مهتاب نگاه کردم گفت وَکس..گفتم وَکس چنه؟ خندید گفت برای موزدایی و اینا..گفتم خو این شیره‌ان یا موم ..گفتن نهههههههههههههه وَکسه.
گفتم خو باشه..وَکسه..ایشالا موفق باشه.
بعد یه ماسک گرفتم نوشته روش پوست رو براق و اینا می‌کنه..حالت ارتجاعی‌اش رو حفظ می‌کنه...کلا از این رو به اون رو می‌شی..
گفتم جهنم و ضرر بریم ارتجاعی شیم..مهتاب نگام کرد گف خیلی دپرسی؟!
گفتم مو؟!!
گف ها تو..همی تو...نون می‌خوری تربیت هم داشته باشه..نه تربیت داری نه خونوادگی انگار از وحشت اومدی.
می‌دونید که الکیه.
گفت آره.
گفتم نه اصلا هم دپرس نیستم..فقط چون آرایش نکردم و این‌جا همه آرایش کردن این‌طور به چشم میام...وقتی آرایش می‌کنم عوض می‌شم اینه که وقتایی که آرایش ندارم به نظر بی‌حال میام که نیستم..هر جا هم رفتم گفتن مریضی؟ دپرسی؟..نه مریضم نه دپرس.
زن‌ها برگشتن نگام کردن و چنتاشون مهربون خندیدن و یکی‌اشون گفت مونوم همی‌طورم..گفتم خو بیا که هم‌دردیم هم‌تبار.
القصه که ته این داستان بسیار پرمعنا و مفهوم اینه که ماسک خریدم..مهتاب گف هفته‌ای دوبار..گفتم باشه بش می‌گه رف برا ماهی یه بار..شایدم هفته‌ای یه بار..
شوهرش گف شش ماه استفاده کن بعد نتیجه رو ببین.
نمی‌دونم خوبه یا بده حالا دیگه گفتیم بِریم قِشنگ بشیم.
هنو به عمل دماغ و لب فکر می‌کنم.
فکر کردید به همین زودی فراموش کردم؟
هاها.

به سال گفتم گشنمه گفت سمبوسه می‌خوای؟ گفتم بدش مو. این رو مامانم می‌گه. در زمانای قدیم رفته بوده عروسی. شام ماست و برنج داده بودن..زیاد نمی‌خوردن مدعوین...یه زن فقیری بوده هر کی ماست برنجش رو نمی‌خورده ازش می‌گرفته و می‌گفته بدش مو..اینه اون راز سر به مهر.
تا سمبوسه‌ها آماده شه نشستم روی یه صندلی پلاستیکی چرک آبی رنگ. سال گفت یعنی می‌میری برای این صندلی پلاستیکیای بغل این دکه‌ها..گفتم ببخشید...می‌خوای رو زمین بشینم؟ اتفاقا خاک هم بود..نرم.
رو اون  یکی صندلی سفیده نشس..میزه اون تیکه‌اش که روبروی من بود شیکسته بود..بعد کمی به اطراف نگاه کردم..به مغازه‌های کوچیک که هف هش سالی می‌دیدمشون..گاهی خوشحال..گاهی بدحال..گاهی غمگین گاهی شاد..
مهتاب و شوهرش..خیاطی‌یی که نرفتم..لباس فروشی که مو کاشته..عطر فروشی..همین.سمبوسه‌ها اومد..می‌خوردم و سال نگام می‌کرد..گف دو دستی چرا می‌گیریش؟..نگاش کردم..گفتم نمی‌دونم..گف کاغذ می‌خوای؟ گفتم بیاری می‌خوام نیاری نمی‌خوام.با ریشش ور می‌رف و به پشت سرم نگاه می‌کرد. گفت خیلی پیچیده حرف می‌زنی..من دوتا..اون یکی خورد..و رفتیم سمت مهتاب.
تو راه گفتم از این زن و شوهرا هستیم یعنی که خوبن با هم و سمبوسه می‌خورن و شادن.گف تو از سمبوسه شاد می‌شی...اما هستیم از زن و شوهرایی هستیم که سمبوسه می‌شینن رو صندلیای چرک می‌خورن و ساده‌زیست و دل‌شاد و اینان.
بعد من تصمیم جدی گرفتم دماغم رو عمل کنم و لبام رو پف. ببینید کی گفتم به زودی خبرش درج می‌شه.

سرظهر بود که رفتیم خونه‌ی پدر سال. ..قبلش من خورش کرفس پدرمادردار و معتبر مادرم رو مصرف کرده بودم و برام مهم نبود ناهارشون چی باشه. کلا ناهار هم نخورده بودم برام مهم نبود چی می‌خورن چی نمی‌خورن. جدیدا خیلی چیزا برام مهم نیس از جمله این مورد. مورد مهمی نیس اما خود همین مهم نبودنش هم مهم نیس.
پدرش سال رو که دید یه‌هو گف خوب چار پرس غذا می‌گرفتی حالا که سر ظهر اومدی هم خودت می‌خوردی هم می‌دادی ما بخوریم. لزومی نداره اضافه کنم من در مورد قضیه‌ی خوردن به چه تخیلاتی رو اوردم..ناهار رو نمی‌دونم چه کردن چون صدای جلز ولز روغن می‌اومد و بوی گوجه به نظرم مادر سال داش برای بن املت درست می‌کرد خودشونم تخم مرغ آبپز رو پوستش رو می‌گیرن بعد سرخش می‌کنن. احتمالا برای این که چرب بشه و چس‌سازتر باشه. علتش رو نمی‌دونم...شاید بخوان مقدار چس‌سازی‌اش رو کم‌تر کنن. چون تو اتاق مادر سال لم داده بودم و به چیز خاصی فکر نمی‌کردم.
چرا فکر می‌کردم.
تخیلات جنسی در مورد آدمی که شوهرم نیست و صورتش معلوم نیست. نمی‌دونستم کیه اما صورت نداشت و چیزهای دیگر رو خوب داشت. نمی‌دونم چرا خوش داشتم تو اتاق مادر سال به این جور خیال‌پردازی‌ها بپردازم..یه بار سر قبر دایی‌ام این‌طور شدم..موقع برگشتن از قبرستون وقتی همه می‌گفتن زندگی ارزش نداره و کوتاه و..من یک گفتگوی تک نفره‌ی جنسی رو می‌شنیدم. صدای خودم بود که ضبط کرده بوده و وقتی دختر دایی‌ام داش از دور نگام می‌کرد و اشکاش روی صورتش سر می‌خورد و سعی می‌کرد همدلی‌ام رو جلب کنه من داشتم می‌شنیدم: ...و سرم رو با تاسف تکون می‌دادم و با لایه‌ی رقیقی از اشک به آفتابی که غروب می‌کرد نگاه می‌کردم..نارنجی..دختر دایی‌ام داد می‌‍زد انگار بابا...و من صدا را بلند کردم و صدای خودم رو شنیدم که: ...
حالا هم مادر سال پیشم نماز می‌خوند ..من  فکرهای خوبی می‌کردم که ممکنه دیر شده باشه برام اما من حس نمی‌کنم دیر شده و خوش می‌گذش بم که مادر سال گف درد داری پیچ و تاب می‌خوری؟ گفتم یه خورده.
من آدم نرمال و خوبی نیستم هچین که اینا رو به خودم می‌بندم.. شاید هم شما خیلی ساده باشید که فکر کنید آدم نرمال و خوبی نیستم همچین که اینا رو به خودم می‌بندم.

باید برم جایی...حیف وگرنه پست خیلی خوبی می‌شد.


کاری بتون ندارم کاری بم نداشته باشید و البادی اظلم

نشسته بودیم سر سفره. خواهران فرهنگی بحث می‌کردند. می‌گفتند یکی‌شان فوق‌العاده است ..آن یکی خوب...بد..یادم نیست جزئیاتش.. طرحی آمده فرهنگی‌ها را رتبه‌بندی کرده و فلان.
"همکارا"..آقای فاضل‌نژاد...خانم مومنی..کمیسیون موافقت نکرده ...بیست و چهار ساعت...خانم اعیانی ..آقای کُبیسی..

من داشتم می‌خوردم..نتیجه این شد: مینا دخترش را می‌‌آورد پیش مادرم. زیبا دو روزش رو ایوب خواهد گرفت پوتو را و با فنجان به‌اش شیر می‌دهد و دو روزش را نمی‌دانم. شاید عمه‌ی پوتو.

زیبا می‌گفت کاش تو بودی برایم نگه‌اش می‌داشتی.
ولک من دایه‌ی عمه‌اتم؟ ..حالا شاید گاهی هم می‌گرفتمش تا بیای اما کلا طرح موردعلاقه‌ام نیست این جریان..
بعد مینا نگاهم کرد و گفت خوش به حالت می‌خوری و می‌خوابی و بچه‌هات رو خودت بزرگ کردی..من لقمه‌ی بزرگ تو دستم رو گاز زدم و زیبا ادامه داد واقعا. کمی لحنش بوی بی‌مصرفی و تن‌لشی من را می‌رساند.انگار، گفتم ها. پشت هم می‌خارونم ...زیبا گفت گنده می‌کنی...گفتم اون  رو بله..و حسادت برمی‌انگیزم و گردنم هم کَلفته..و به لری ادامه دادم: خَذا رو شورگ ...زیبا گفت قدر بدون پس.. گفتم می‌دونم..زیاااااد هم...از وقتی دارم می‌بینم چه چونی ازتون پاره شده مخصوصا....شمام گناه دارین بدبختا...دلتون شاید بخواد جای من باشید اما من راسش دلم نمی‌خواد..بعد خمیازه کشیدم و شکمم را  مالیدم و همان‌جا پای سفره دراز کشیدم..
زیبا رویم یک گوجه پرت کرد مینا هم گفت بی‌تربیت...روی شکمم به تقلید از مادر سال کوبیدم تا ببینم کجایش صدای طبل تو خالی می‌دهد و گفتم مادرشوهرم این‌جور وقتا می‌کوبه رو شکمش و می‌گه نفخ دارم. کاش بود حالا این حرکت رو در جوابت انجام می‌داد..
می‌دانستم نفرت دارد از من.
چشم‌هایش از ضعف برق می‌زد..برقی شسکته و رو به پایین...گفتم سخت نگیر خودت گفتی بی‌تربیتم.. حداقل برای نمونه‌ای که با نگاه کردن بش، بشه  ادب آموخت خوبم..به درد می‌خورم. نگام کن و  باادب و تربیت شو.
***
والا..می‌رید سرکار ..پولش هم می‌گیرید..موقع تساوی حقوق زن و مرد هم صداتون بلنده و ..فعال اجتماعی هم هستید..عنتون هم مفیده..دیگه با حسرت به من نگاه کردن‌تون چیه..؟ حتما باید از من مایه بذارید که احساس مفید بودن‌تون مضاعف بشه؟
ها آقا..من اصلا خیلی حالش رو می‌برم..تا دوازده خواب...غذا ...فیلم.. پول.. لباس.. طلا...خاله‌زنکی در ابعاد و اشکال متنوع و به‌وفور...سکس..بچه...شیطنت خارج از محدوه‌ی ازدواج یا به‌عبارتی خیانتای گاه و بی‌گاه...اصن عالی.
الحمدلله و الشکر لله..احسن صللاتی و سلامی علی رسول الله.

بی‌رحم و نامهربون، بدون این‌که بگی با تنهایی چی‌کار منم و حتما باید جندتا بارمون کنی و محبت‌هایی که سمتش سرازیر شده...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

براش نوشته

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

وقتی مردی توی اتاق خواب تاریکش خوابیده چرا باید تو بری گوشه‌ی تختش بشینی؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چرا وقتی سال رد شد پایت را جلویش دراز کردی؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

طلعت یا مـــــحلا نورها شــمس الشموســه: آفتاب طلوع کرد و چه قشنگه نورش..این آفتابِ کوچولو و ناز

یلا بنـــا نمـــــلا ونحلب لبـــن الجاموســــه: یالا بریم شیر گاومیش رو بدوشیم و ظرفمون رو با شیرش پر کنیم

قــاعد ع الســـاقیة خللى اســــــمر وحلیــوة: رو لب شط نشستی محبوبم، سبزه‌ و خوشکلی

عـوج الطــــــاقیة وقاللى غنى لى غنیــــــوة: عرقچینش رو یه وری گذاش و برام یه ترانه‌ی کوچولو بخون

قلتلـــو یامحــمد حبـــــک .. شقلــبـلى عــقلى: بش گفتم ممد ..عشقت عقلم رو زیر و رو کرد

میتا النـار تبرد واعرف .. راسى من رجــلى: کی آتیش تو قلبم سر شده و سرم رو از پام بشناسم(از این گیجی دربیام)

طلعت یا مـــــحلا نورها:

جایة من الترعة ســـمعوا رنـــة خلخـــــالى: از بغل رود اومدم و صدای زنگ خلخالم رو شنیدن

لحقـــونى ســبع جدعــان طالبیـــن وصــالى: هفتا پهلوون اومدن دنبالم و وصالم رو طلب کردن

نظرونى یا خویا وراحوا واقعین فى جمـالى: به من نگاه کردن برادر و عاشق زیباییم شدن

قدمــــوا لأبویا مهــــرى میتــین خیـــــــالى: و برای بابام مهریه‌ام رو بردن که دویستا اسب بود

طلعت یا مـــــحلا نورها


یه ترانه‌ی روستایی مصری که به لهجه‌ی قروی مصری خونده می‌شه..شعر از بدیع خیری هس که شاعری1893 و متوفی در 1966 هس..و آهنگ از سید درویش هست که آهنگسازای بزرگ  و قدیمی معروفه.
اصلش با صدای سید درویشه. خیلیا خوندنش من با صدای فیروز دوستش دارم.

طلعت یا محلا نورها شمس الشموسه.

وقتی همچین آفتابی طلوع می‌کنه در همچین جایی آدم اخم نمی‌کنه بش...روزش بد شروع نمی‌شه..بلکه مثل یه  فیروز دوست، روزش رو با  صدای فیروز شروع می‌کنه اونم با چی؟ با طلعت یا محلا نورها شمس الشموسه..یعنی که آفتاب کوچولو طلوع کرد و نورش چقد قشنگه..



پوتو و معنای ح

بچه به این کوچکی ع رو از ته حلق می‌گه ....ط رو....طاطا یعنی دادا..ح ....رو عجیب  ژنتیکی ح رو  ح می‌گه ..همون اصوات زیر یه سال رو ها..نه  جمله‌ها رو.....همون  آآآه بوبو و دادای بچگونه رو خیلی اجدادمدارانه ادا می‌کنه.

برا مادرم ادا گریه‌اش رو درمی اوردم  می مردیم از خنده .

بچه عرب

پوتو این‌طوری گریه می‌کنه:

واااااااااااااعا..واااااااااااااعا ...

اسپانج‌باب، کیف پیش‌دبستانی نانا داره تو لباسشویی شسته می‌شه با کیف سیاهه‌ی بن. صورت مربعی اسپانج‌باب زیر و رو می‌شه..لبخندش بالا پایین می‌شه..
اسپانج‌باب إسکویر پَنز.
کیف نخواستن. امیدوارم کیفاشون زود پاره شه خودم خوشم میاد برم کیف انتخاب کنم براشون..کیفای خوشکل و قشنگ...از این کیف جر خورده‌ها دوس دارم. فک نکنم خوششون بیاد.
ر مثلنی ما همسایه بودیم از پشت دیوار به هم می‌گفتیم مامان ِ فلانی امروز درس بچه‌ات از کوژا تا کوژاس؟..من غذا می‌ذاشتم سر دیوار برات..
- بیا خواهر یه ذره دمپخت پختم..گفتم بچه‌ات از مدرسه بیاد بدی بخوره..مثلا تو اون فاصله تو، توی استخر بود.....داشتی باربی می‌شدی.

از همه‌ی اونایی که برام تو جی‌میل نامه می‌نویسن و پیغام می‌ذارن ممنون.
از خوباشون ممنون از بداشون هم ناممنون.
دمتون گرم...روزگارتون گردنی :)

بیدار شدم گوشی به دس

اثر گیجی  خوب و خوش مونده

می خندم بدون دلیل خاصی ...شاید فقط خوشم

صدا از توی گوشی می گوید جانم

من توی دلم می‌گویم سلام گردن

و فقط می‌خندم

-قشنگ می‌خندی.

چیزی برای گفتن نیست.

صورتم  رو می مالم به بالش ...اتاق خوشبو ...هوا سبک...

من یک جانم خوب شنیده‌ام.

من خوشم

به‌تازه‌گی  و نه چندان دیر معنای زندگی بدون عشق را می‌فهمم.

لذتش را..از خودت و برای خودت و این‌طوری است که آدم همراهت هم اذیت نیست چون دشمنی‌یی نیست.

سبکی و بی وزنی اش را

صدا می‌گوید: خسته شدی باز برو  بخواب...
- باش، برم بخوابم.
- کجا؟
-زیر علف محمد..صلوات بر محمد..
- نامرد جوابش چیز دیگه‌ای بود.
جوابی ندارم. حرفی ندارم..فقط  می‌خوابم..زندگی بهتر از این نمی‌شود.



و.گردن‌های کج و یک وری و کوتاه و باریک سال‌های قبلم را

سال‌های سال قبل را

و حتی همین سال‌های نزدیک را بریدم و به گردن تو پیوستم که پل شروع امسال منی.


مثل عشق توی  زمستان وقتی پر از امنیتی 

و سردت شده و بغل یخچال از همین زیر تختی‌ها می‌خوری و گرم می‌شوی

مثل رضایت از گرما توی اوج سرماست.

یک روز هم این چیزها ی گردن‌دار ِ بی‌عشق را امتحان کنید.

خیلی چیزهای درست خوشبو و محترمی‌اند.

حالا چطور نباید خندید؟

چطور نباید از لذت ترکید؟

نترکید؟

چرا می‌شود با تو این‌طور شد؟

می‌خواهم دنیا  و دین را دیر...

دیر

دیر

دیر

اما خوب است علیرغم دیر بودنش...بگذارم و بروم

ببوسم گردنت را و  تاب بازی کنم آن‌جا

بعد بپرم روی سینه‌ات.

بعد با تو می دانی؟

خاطره‌ی بدی نیست

دردی نیست

زجری نیست

زخمی نیست

با تو گردن هست..

و با تو 

دکمه های باز 

و با تو

خواب

و با تو تازه که بی عشق گردن نوردی می کنی می دانی

قبل و  بعد از این 

زمان

چیزی ب اسم دروغ طی می‌کردم

دروغ

حقیقت زیر گودی گردن 

کسی است

که دوست نداری

و نمی گوید به تو....هیچ نمی گوید به تو

زخمی ندارد که ب تو بزند

فقط گردنش را می‌دهد و خودش دور می‌شود

گردنش را با آن چیز یواشکی زیر تخت می‌نوشی آرام آرام

و می‌بینی دنیا یک جور خنده دارد که مخصوص این لحظات است

که حاصل وجود گردن است

گردن‌های بی عشق بی‌ حرف

بی زر

بی قلب

گردنهایه که به سینه‌های زیبا و پهن ختم می‌شوند

سینه‌های خوب...سینه‌های گرم ..خوشبو..سینه‌های باز..


چقدر بد است که حسم، احساسم... تمام شد

و چقدر خوب  است که بی‌احساسی‌ام با تو شروع شد

و چقدر ننوشتن و با تو گفتن و شنیدن دیر شده
اما خوب است که هست.

چقدر هم حرف هست برای زدن و نزدن

چقدر داغی همیشگی روح همراهم است

و تن...
داغی همیشگی تن..

وقتی می گویی آه ... آن‌طرف کسی قدرت را می‌داندو

کسی که مثل حتی یکی از دیگران قبل و بعد خودش نیست.

توی مجاز از گردن  کسی مثل کوهنورد بالا رفتن بویش را حس کردن مثل باران می‌ماند وقتی که تشنه‌ای و می‌بارد و دهنت را باز میکنی سیراب نمی‌کند اما رفع تشنگی می‌کند بی‌که تشنگی را یک دل سیر رفع کند...اما باران برای رفع تشنگی نمی‌بارد که.

برای این می بارد که یادت بیندازد چقدر گردن‌پیمایی خوب است.

گردنت را به من بسپار باران هم نبارید

من ازش سیر می‌شوم

...چقدر گیجی...منگی

مستی

چقدر هیچ ننوشتن و با تو بودن خوب است.







باید خوابید و برای کسی نوشت که از اولش،هم نبوده

کلی چیز برا نوشتن دارم

چرا نمیتونم بیارمشون اینجا؟

و تو ذهنم  می نویسمشون؟

سلام ای ناخدا

جناب خان می‌خونه سلام ای ناخدا..سال می‎گه بلند شو یالا ..من می‌تونم سرم رو تکون بدم از سردرد و خستگی..که بلند شم برقصم؟ سال هیچ وقت به عمق حال بدم پی نمی‌بره تا یه روز بمیرم.
این مهم نیس اما متعجبم می‌کنه.
به مادرم می‌گم این رو دایی جواد می‌خونه، نه؟ می‌گه ها خودشه. من پاهام ورم داره ..از مسیر..اون‌قدر خون ازم رفته که نای تکون خوردن ندارم..دل‌خوشیم به بودن مادرمه..به این‌که می‌گه دشتی نداری برام بذاری؟ خودم رو می‌زنم به اون راه که یعنی نمی‌دونم چیه دشتی که ندازم و گریه نکنه..می‌گم ندارم..می‌گه یه نوار دشتی داشتم گواد برادرت پوکوندش..ببین تو نت نیس؟ می‌گم نه نیس.
می‌گه هس نمی‌ذاری برام...خودش می‌خونه هی دل..هی دل..

به عبارتی دکتر

دیروز از بازار عبدالحمید می‌خواسم براش شلوار خونگی بخرم..یه حَجیِ عرقچین به‌سر شلوار زنونه می‌فروخ..هی کش شلوار رو می‌کشید می‌گف ببین اندازه‌اته..نگا کن..گفتم نه تنگه براش ...اصلا بم محل نمی‌داد و رو به مادرم می‌گف نه اندازه‌اته زایره..اندازه‌اته..ببرش..مبارک باشه..
که خریدیمش مادرم می‎گف  کشتمون مبارکه  اُ مبارکه....دیگه شلوار خونگی هم مبارکه داره؟ اصلا مرد نباید شلوار زنونه بفروشه.
می‌خندیدم: خو راهنمایی‌ات کرده..سایزت رو می‌دونه دیگه..خوبه تنگ بخری اذیت باشی؟
گف تو قرتی‌یی از پَست برنمیام.. گفتم من؟!  سایز کی رو حدس زدن من یا تو؟ سرمه می‌کشی مزاحمت هم ایجاد می‌کنن برات..سایزتم حدس می‌زنن...می‌خندید می‌گف نوبتم کیه؟ این *گواد کی میاد؟! نوبتم رو ندن یکی دیگه.
* گوّاد به عبارتی دکتر.

برا شیرین خواسگار اومده..سیدن..از دوستای مورتون..بابام رو دیدن مسجد و گفتن ازت دختر می‌خوایم..
خدا کنه جور شه..این بچه بره رد کارش.

مامانم پیشمه..
قرتی‌تر..آب‌زیرکاه‌تر و ..نمی‌دونم چی‌تر از این تپل ندیدم..یعنی یه چیزی‌ ها...هیچ وقت درست نمی‌شناسیش.

 وقتی دیشب برگشتیم باغچه بوی اینا رو می‌داد..خوشبو...گل‌های درخت گل ابریشم یا بُرهان..





وقتی بچه بودیم من به بچه‌ها می‌گفتم اینا جاروی جادوگره بشینیم روش می‌ریم هوا..باور هم می‌کردن چون واقعا می‌رفتم هم هوا..یعنی طوری نشون می‌دادم که انگار واقعا تو هوام..جا هم نمی‌شدم روش اما تو هوا بودم همه‌اش..ویژژژژژژژژ ...

نانا بم می‌گه تستمتعین؟
- لذت می‌بری؟
می‌گم آره. هر دومون دستامون رو گره زدیم زیر سینه و به ستاره‌ها نگاه می‌کنیم. اومده رو تختم. اجازه دادم بش. قرار شده گاهی ببردش تو اتاقش حتی. سقف و دیوارها پر از ستاره‌‌اس.
دایی جوادم هم یه چادر بندری قرمز برام اورده که سرم کردم امشب و یه کارایی باش کردم برای مادرم که از خنده سرش رو کرد تو بالش و گفت خاک تو سرت ممد...می‌خنده اون‌قد که صورتش عرق کنه و قرمز شه.
چیزایی دارم برای نوشتن. فعلا  لدت بردن با نانا از ستاره‌ها واجب‌تره.

اینا رو دیواری اتاقمن.
..نانا خواستش و ندادمش...عر هم زد اما گفتم بزرگ شدی برا خودت بخر..من وقت ندارم دیگه صبر کنم بز رگ شم برام بخرن...ترون برام خریدش. البته پولش رو دادم...در واقع سپرده بودم برام بخره..تو اتاق پسراش دیده بودم..
الان چرا دارم توضیح مفصل می‌دم..مثلا شما خواهرای منید. زن و مردتون.

بعد دسشون می‌زنیم می‌بینیم مرده‌ان.

کلا کون لق خندیده و اخم کرده اش.

راسی حالا که بحث هیزی و چش چرونیه

دیشب برمی‌گشتیم همون یارو رو دیدم..مال چن پست پیش که دیده بودمش روبرو تعویض نمی‌دونم چی و تو کفش می‌رم و اینا..چطور احساس آدم عوض می‌شه؟ این‌قدر مسخره اومد حس قبلیم به نظرم که شیشکی اومدم و سال گفت چته..گفتم هیچی یارو حس می‌کنه خیلی چونیه..گف چی؟! گفتم احساس خوشتیپی داره..گف چیکارش داری..گفتم  راس می‌گی کون لقش.

این مدل موها خوب نیس..باید بریزه پایین همی‌طوری الکی و شونه نشده

Instagram media by fuad_3ali - عرفت انه العطا فی اهل العطا خصله وشفت الی وصل والی قطع وصله  عملت بأصلی وکلن عمل بأصله ولا أثر علی الی قطع وصلی وعلى قول العرب الأصلی یظل أصلی
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=
بدیعه

خلاصه این رو انتخاب کردم کتک دوم رو هم خوردم اما مهم نیس.
سال بهتره.
از هر دوی اینا و تا اطلاع ثانوی از همه.

حالا این‌طوری...
بد نیس.

یه خورده بادش زیاده اما خوبه..یعنی بگن از رو ظاهر انتخاب کن این ‌طوریا خوبه.
مدل موهاشم عوض کن..اما اخمش خوبه.

بعد من ایستادم بالا سرشون گفتن نشونش ندید حالا عیب می‌ذاره روش...می‌گه فلان..دستش نمی‌رسه به انگور می‌گه ترشه. گفتم نه عیب نمی‌ذارم روش. واقعا بی‌عیب و نقصه.اما دستم به سال می‌رسه و خاصیت مست‌کننده‌گی سال از انگور بیشتره.

خوب زدنَم.

اما بعد از کتک که نگاش کردم دیدم به درد سریال یوزارسیف می‌خوره مثلا...و اینا...کلا برا این خوبه که دس بش نرسه مثل زلیخا و عفت ورزی شه و بعد ..ولمون کن بابا.
مِی سال چشه؟
تلخه یه خورده اما خو شراب تلخ مرد افکن بود زورش و شراب رو می‌خورن عکسش رو نمی‌بینن..این کارا مال دخترای زیر ده ساله..شراب هم برا زیر ده سال ممنوعه فک کنم.
ظاهرا.



دخترا گیر این پایینی بودن..می‌گفتن این راسکیه یا نقاشی؟! داریم همچین چیزی..یکی‌اشون می‌گف کاش بسنی‌اش رو بسازن..اون یکی می‌گف عسلش بیاد خوبه...
الخ.
http://www.mashahir.net/wp-content/uploads/2014/12/resized_600full-imran-abbas.jpg