فَلس

هرچه ما را لقب دهند آنیم

فَلس

هرچه ما را لقب دهند آنیم

صدای بازی سال می‌آید. من روی تخت دراز کشیده‌ام . به نانا گفتم بابا چه بازی‌ای داره می‌کنه؟

گفت بازی هواپیمایی.

فکر کردم بازی مرغ‌هاست. همان‌ها که‌ برشته می‌شدند...من روی صورتم آرایش دارم و خسته‌ام.

رژ قرمز جیغ و ریمل و ...الان سال داد زد:أه....أأأأأأه! فکر کنم شکست خورده.

نانا با خنده گفت بابا چی شد؟

چون خم شده روی دفتر مشق می‌نوشت و دارد شعر  حفظ می‌کند حالا

یک گل سرخ و زیبا برایش می‌برم...

_نانا بابا چه بازی‌ای می‌کنه؟

_پرسیدی این رو مامان... بازی هواپیمایی...

سال باخت و اومد تو اتاق و گفت باز اتاقت به همه ریخته که‌ شهرزاد 

لباسات رو درنیوردی 

_چه بازی‌ای می‌کردی؟

_بازی هواپیمایی...

_گفتم که‌ ماما بازی هواپیمایی

چشام رو می‌بندم.

بازی هواپیمایی دلم می‌خواهد بکنم اما به اندازه‌ی سال آدم سالمی نیستم.