صدای بازی سال میآید. من روی تخت دراز کشیدهام . به نانا گفتم بابا چه بازیای داره میکنه؟
گفت بازی هواپیمایی.
فکر کردم بازی مرغهاست. همانها که برشته میشدند...من روی صورتم آرایش دارم و خستهام.
رژ قرمز جیغ و ریمل و ...الان سال داد زد:أه....أأأأأأه! فکر کنم شکست خورده.
نانا با خنده گفت بابا چی شد؟
چون خم شده روی دفتر مشق مینوشت و دارد شعر حفظ میکند حالا
یک گل سرخ و زیبا برایش میبرم...
_نانا بابا چه بازیای میکنه؟
_پرسیدی این رو مامان... بازی هواپیمایی...
سال باخت و اومد تو اتاق و گفت باز اتاقت به همه ریخته که شهرزاد
لباسات رو درنیوردی
_چه بازیای میکردی؟
_بازی هواپیمایی...
_گفتم که ماما بازی هواپیمایی
چشام رو میبندم.
بازی هواپیمایی دلم میخواهد بکنم اما به اندازهی سال آدم سالمی نیستم.