فَلس

هرچه ما را لقب دهند آنیم

فَلس

هرچه ما را لقب دهند آنیم


دیشب خونه سعید بودیم زن‌برادر سعید نشسته بود می‌گفت که چرا برات مهم نیست آرایش کنی؟ گفتم می‌کنم ..دلم بخواد می‌کنم الان حسش رو نداشتم..می‌گفت چی اصلا برات مهمه بگو..

خو  بشین تا بیام بت بگم.

برا این‌که دستم از سرم برداره..گفتم خو بعضی چیزا برام مهمه..بعضی چیزا نیس..

ول نمی‌کرد..می‌گفت نه می‌بینم خیلی چیزا برات مهم نیس انگار...مثلا شوهرت برات مهمه که چی بگه و نگه و فلان..گفتم ها...

گفت چطوری آشنا شدی باش

گفتم خواهرش دوستم بود

گفت پس مخش رو زدی

مثل تمام کسایی که این رو می‌شنون.

گفتم ها این‌قدر خوب بود....این‌قدر حال داد..مخش رو زدم و حالا یه شوهر دارم که مثل انگشتر تو انگشتم می‌چرخه..این‌قدر لذت داره...النگوهامم جرینگ جیرینگ تکون دادم.

خندید.

گفت تورش کردی.

گفتم ها تورش کردم..می‌تونی مرد ریخته برو تور کن

گفت من شوهر دارم بابا...گفتم اه؟ ندیدمش....کجاس...و زیر مبل رو نگاه کردم..

شوهرش خیلی قدکوتاهه.

نمی‌دونم چرا دلم خواست بچزونمش.

تا آخر جلسه الکی می‌خندید چون کار دیگه‌ای نمی‌تونست بکنه.

جهنمش.

والا شوهر داشتن خیلی خوبه. از شما چه پنهون که خیلی از شوهر داشتن لذت می‌برم. باور کنید. نشستم تو خونه خرجمم می‌ده...هر وقت هوس کنم هم روشنفکر و فمنیست هم تازه‌اش فکر کن....فمنیست به نظر میام.

نخوامم همینی که هستم به نظرم میام ...آقا می‌تونی تور کن.

والا مردیم بس که باید توضیح بدیم که حق کسی رو نخوردیم..نرفتیم جادو جنبل کنیم...

مردیم بس که مراعات کردیم...اگه شوهر داریم..دزدیم..اگه دوستمون داره جادوگریم...اگه کار نمی‌کنیم بی‌مصرفیم...اگه می‌خندیم سرخوشیم..

ها بابا هر چی در موردمون می‌گن درست درست درست..یه بوسم روش.