فَلس

هرچه ما را لقب دهند آنیم

فَلس

هرچه ما را لقب دهند آنیم

زرشک پلو با مرغ صحیح است.

دیشب مردی به نام اوه را دیدم با سال..خودش می‌گفت این دختره کتاب می‌خونه...اونم چی مرشد و مارگاریتا....رو زمین نشسته بود من بالا روی مبل.
برمی‌گشت و نگام می‌کرد...چون بهیموث را همیشه دوست داشتم...و چون سال‌هایی بود که مرشد مارگاریتا را زیاد دستم می‌دید... با کف پا می‌زدم آرام روی سرش یعنی روت رو برگردون و  فیلم رو ببین...نخواستم بگویم چقدر مرد من را یاد او انداخت. چون اول کتاب با خودکار نوشته:
پنج ممیز هفت صحیح است.

آخر من نوشته بودم: شش ممیز هفت. تاریخ خرید کتاب. او تصحیحش کرده بود. چون فقط صحیح بود.

قرار نبود کسی ببیند یا ایرادی بگیرد از کارش کسی اما کار صحیح صحیح است.

هیچ چیز اندازه‌ی این تصحیحش ثابت نمی‌کرد چقدر زیاد به مردی به نام اوه شبیه است. خوب بله زیاد شبیه است اما خیلی فرق‌ها هم دارد..
مثلا وقتی دوست زن می‌خواست به‌اش رانندگی یاد بدهد سال گفت کثافت. چون کمربند زن را بست خودش...و فردایش اوه رفت به زن رانندگی یاد بدهد.
فیلم خوب بود.

فیلم را دوست داشتم.

معمولا کم کتابی نخوانده‌ام که قبلش فیلمش را دیده‌ام یا برعکس. فیلم خیلی دیده‌ام که قبلش کتابش را خوانده باشم. هیچ‌کدام اندازه‌ی این فیلم شبیه کتاب‌شان نبودند.

شبیه تصوراتم حتی.

دیگر بزرگ شده‌ایم. می‌بینیم که شبیه این یا آنیم و در موردش شلوغ نمی‌کنیم. فقط مثلا دم‌نوش چای ترش می‌خوریم. قرمز رنگ و ترش..
بعد به سال که برگشته نگاه‌مان کند...با کف پا تلپی می‌زنیم روی سرش و می‌گوییم فیلم رو ببین بابا...حالا خیلی هم مهم نیست کی شبیه کیه...او هم موافقت‌آمیز فیلم را می‌بیند..و می‌گوید فردا زرشک پلو با مرغ برام درست می‌کنی؟

چون توی فیلم زن ایرانی فیلم این را پخته.
آن‌جا که شوهر زن می‌زند روی شکمش: پروانه خوب می‌پزد..من خوب می‌خورم..
نگاهم نکرد خوب. به عمد.

من خم شدم و صورتم را توی صورتش فرو بردم تقریبا...آن‌قدر که دماغ‌مان در هم له شد..خنده‌اش را داشت  ذره ذره می‌خورد.