فَلس

هرچه ما را لقب دهند آنیم

فَلس

هرچه ما را لقب دهند آنیم

توی دم‌نوشم چای ترش ریختم و حالا رنگ قرمز خوش‌رنگی گرفته. روی تخت جرعه جرعه می‌خورمش و به حرف‌های نانا گوش می‌دهم. این‌که : 

ماما من خیلی خوشحالم که تو مامان منی.

ماما خودت می‌دونی چقدر نرمی؟

ماما ... وااااااااااااای ماما! چقدر خوب و گرمی ...دارم ذوب می‌ش

ماما رازی داری که‌ بخوای به‌ام بگی؟ حاضرم بشنومش.

ماما فردا تعطیله می‌شه پیشت بخوابم؟

ماما می‌شه بت بچسبم؟ بیشتر؟ تا حدی ‌که یکی بشیم؟

ماما بعضی وقتا فکر می‌کنم من احمقم که‌ حرفم رو بقیه نمی‌فهمن یا بقیه احمقن؟ چون هر چی  ,می‌گم بقیه تعجب می‌کنن و می‌گن: نانا؟!

ماما تو خواهرمی؟

ماما آناهیتا فقط می‌تونه یه‌مدل حرف بزنه:

بلا بلا بلا بلی بلو.

ماما می‌دونی چیزای خوب از یادم می‌ره اما چیزای مسخره یادم می‌مونه. یه مثلا بگم؟ خوب بذار ببینم این وقت ممکنه یادم بره. همین وقت خوبم با تو که‌ هر دو زیر پتو نشستیم روی تخت طرف باغچه و داره بارون میاد..و من چسبیدم به بدن خوب و مامانی تو 

می‌بوسدم.

بعد می‌دونی چی یادم مونده؟ وقتی پنج سالم بود به بابا گفتم بابا چرا وقتی سه سالم بود برات تولد نگرفتیم و بن ب دایی گفت ببین اینا رو یادش می‌مونه و می‌دونه. این یادم مونده.

ماما خانم‌مون گفت هستی مگه تو آبادانی هستی که لاف می‌زنی؟ من گفتم خانم ما آبادانی هستیم لاف می‌زنیم؟ خانم گفت نه مثل وقتی می‌گن اصفهانی‌ها خسیسن... بعضی‌هاشون هستن یا وقتی می‌گن تهرانیا نامردن بعضی‌هاشون هستن من گفتم خانم شما خانم مایید به ما چیز بهتر یاد بدید.

خانم مدیر گفت آفرین نانا.زنگ تفریح گفت. خانم ورزش‌مون بود نه خانم درس‌مون.

...

بعد دم‌نوش رو با پاش سرنگون می‌کنه رو تخت.

می‌گم:

خوب پاشو دیگه.بوس بای.

می‌گه مرسی که‌ برای این‌چیزا دعوام نمی‌کنی.

می‌گم قربونت.

بعد می‌ره سر سال رو بخوره.