میمیرم از خنده.
-یعنی اینقدر مهمه؟
سال برمیگرده نگام میکنه: مهمه..خیلی هم..نمیدونی چقدر مهمه.
سال به مرده میگه خو بکش حالا..هم بت گفتن. ..یر کوچیک هم زنت ولت کرده..
من فکر میکنم آخی.
- گفتم چون من این رو گفتم..همین.
خودش رو بغل میکنه و میگه: بن..ماما عدهه فوبیا من المعقول.
- بن، ماما از منطق فوبیا داره.
برگشتم نگاش کردم و گفتم اگه ریسور، این وَکر شیطان رو خرد کردم اون وقت نطقای قشگت رو ادامه میدی.
بن غش میکنه از خنده میگه خوب راس میگه اصلا منطقی نیستی.
گفتم منطق نشونتون میدم از امشب.
نانا امروز برامون هاتچاکلت درست کرد.
من خودم زیاد دوس ندارم..اما برای اینکه کار نانا بود گفتم خیلی خوبه..دو قلپ خوردم و دادم بن خورد..خودش و بن رو به فیلم روز استقلال خوردن..منم تو خیالم پاستا با سس گوجه و پنیر و ریحون پختم و فقط خودم خوردم.
حالا که قراره خودم بخورم فقط پنیر رو حذف میکنم و جاش؟ سیر میزنم. که غذا حسابی ایتالیایی بشه.
اوریگانو.
گف شب باز درست میکنی ..مواد اضافه و سسش رو گذاشتم تو فریزر برای بعدا...
تو سسش شکر کمی ریختم آب لیموی تازه و فلفل قرمز...و البته تمرهندی حل شده.
عصر رفتم پارچه خریدم از مرد چشمسبز.
یکی پیشش بود بهغایت ثقیل. ثقیل تو عربی خوزستانی یعنی دمه ثجیل. الان متوجه شدید میدونم. منظور اینکه...منظورم میگم.
بذارید اول این رو بگم. عصر با سال تو آچپزهونه بودم که یههو صداش رو کلفت کرد گف حالا نباید یه منشی لخت تو بغل من و عباسی باشه.
مردم از خنده. ماجراش رو میدونستم.
یه رئیس داش بازنشسته شد رف کرج اونجا از غم هجران بزها و فلانش سکته کرد..چندباری...حالا هرازگاهی زنگ میزنه حال احوال میکنه با سال اینا..یهبار یکی از کارگرا اشتباهی بش زنگ زده بود..اینم عین اکثر دوستان لر عشق ریاست و مقامه...ذوقزده زنگ زده بود به سال که تو چه ریسی هستی فلانی من کرجم و باید کارات رو اداره کنم؟ کی میخواید اداره رو جمعش کنید؟
و میخندید.
سال وقتی صداش رو تقلید میکنه خیلی خوشم میاد. خیلیا.
خلاصه زورکی بردنش بدبخت رو. دوس داش بمونه اینجا .اما دختراش تو فکر کلاس بیشتر و اوضاع برتر و فلان بودن با زنش بردنش...بازنشسته هم نشد. بازخرید کرد. زورکی مجبورش کردن زن و دختراش..دماغشون رو عمل کردن اولش بعد رفتن.
یکی از سرگرمیام این بود که سال برام بشینه از ماجراهاش بگه.
میگف که این چه شرکت نفتیه؟ این شرکت نفت الان با شرکت نفت قدیم یکیه؟ حالا نباید بعد از اینهمه سال کار تو شرکت یه منشی لخت تو بغل من و عباسی باشه..عباسی هم رقیبشه..
در تبیین وضعیت مورد تمناش هم گفته بوده که قبل از انقلاب که جوون بود یه رئیس داشتن یه روز در رو باز میکنه این آقای حسرت ِمنشی لخت به دل و میبینه یه منشی لخت تو بغلشه. حالا لخت که یعنی لابد مینیژوپ به تن و فلان.
بعد سال که مشغول باز کردن موتور یه دسگاهی بوده و سرش شلوغ... وقتی میشنوه رئیسش چی گفته برمیگرده نگاش میکنه اینم توضیح داده که: منظور میگم.
سال عصری میخندید که منظورش چی بود که گفته منظور میگم.
رفته بودم خونه ف پدر آیات ظرفاشونو ببرم و شماره تلفن ننه سعید رو بگیرم که ف و زنش و عروسش بودن..نوهاشونم تو روروک بود..ف به نوهاش میگه: چیه؟ چرا ایقد نگاش میکنی؟ خوشت میاد ازش؟ مِلوووسهَ؟!
میگه ول کن بابا اینقد به اینا رو نده، رودارن. شب میان میگن دویست تومن داری بدی؟..لامپ کممصرف..ظرف..اجاقگاز دس دوم..فلان
بیربط هم نمیگه اما ...اما نمیدونم. احتمالا من آدمیام که به آدما زیاد رو میدم و رودارشون میکنم.
میگم یه کاسه خورش برنج اینهمه نق نداره خودش هم خیلی وقتا برام غذا پخته اورده. میگه ولی تو بعدش نرفتی زعفرون ازش بگیری...پول زعفرونا رو داد راسی؟
میگم بله..
میاد نزدیک..میزنم به پهلوم: نگفته بودی ناقلا...کو پولا.
- فک کن برشون داشتم برای خودم.
نگام میکنه و میگه هر وقت با اینا میری رودار میشی. چون اینا مِقامِ زنه میبرن بالااااااا و دستش رو عین جت میبره طرف آسمون.
میخندم...میمیرم از خنده.
تقلید از منه.
وقتی یهبار رفته بودم دکتر مرکز استان یه زن عرب خوش بر و رو دیده بودم تو همون اتاقی که بینمون پرده بود. شوهرش بختیاری بود. پرسید کجاییام و فلان و حرف زدیم بعد گفته بود بختیاریا؟! هم مثِ خودمونن( جای ساکن تو کیبورد کجاس؟..رو د رو ساکن کنید) هم خوبیاشون مث خودمونه..هم بدیاشون مث خودمونه..
هم به غذا اهمیت میدن مث خودمون..هم زنِ میخوان..اما مقامِه زِنه میبرن بالا و دستش رو عین جت برده بود طرف آسمون.
وقتی اینا رو میگف پرده رو زده بود کنار و نشونم داد تا چه حد بالا.
سال از فرصت خندیدنم استفاده میکنه یه پیمونه برنج رو برمیگردونه سرجاش.
آه پسر زنِ هل داده شده. عوض نمیشی.
لوسم الان؟
دوس دارید بزنیدم؟ حالا یه عمو خارجی پیدا کردیما.
- :))) مرض نگیرتت با این حرف زدنت..
- جدای از شوخی دلم نمیات..قضیه اونقدارم حاد نیس و فوریتی نیس..فقط باید تمرکز کنم ببینم چی میخوام بت بگم..میخوای تو دنیای مجازی بنویسم؟
- عمت عینی علی دُنیه المجازی..منظورت وبلاگته؟
- ها بله.
- نه..اونجا نه. بت گفته بودم همه چی رو تو وبلاگت ننویس.
- نمینویسم. خیلی وقته نمینویسم.
- در مورد بعضی چیزا دیدم نوشتی که ترجیح میدادم ننوشته باشی.
- سعی خودم رو میکنم دیگه. ببین من حرفام رو به دوستهای زن نمیتونم و نمیشه بزنم..تو دنیای واقعی اطراف هم که میدونی کسی رو ندارم..خانواده که هیچ..دوست مرد هم جز دایی پژمان و تو..
- دایی پژمان کیه...دوستمون؟
- آره...بش میاد..نمیاد؟...عمو افسرده...اینه که خیلی چیزا رو برات گفتم و این اواخر حرفا و دلگرمی دادنای تو بود که حالم رو بهتر کرد..یادت بود که چه حالی داشتم
- بلللللللللللله کاملا...ترکشاش خورد به ما.
- معذرت میخوام واقعا..اینا هس اما نمیخوام زحمتت بندازم..چیزی که دارم ازت میخوام معقول نیس..وقتی این همه وسیله برای ارتباط هس چرا باید مستقیم ببینمت..مگر اینکه دلم بخواد چشای قِشنگت رو ببینُم که نمیخوام ببینُم.
- چشمام چشه دیگه؟
- قشنگه خو.
- دده اِذیت میکنی چرا؟
- برات میگم پس..میدونی؟ فقط چیزای سخت و اینا ازم نخوا یا نگو بم. حرفای روزهای آخرت عالی بود از همونا میخوام.
- تو حرفا رو ضبط میکنی راسی؟
- چطور؟
- وقتی وبلاگت رو میخونم میبینم خیلی دقیق و مستند نقل شده...گفتم شاید جاسوسی کار میکنی.
- نه حفظ میکنم.
- دروغ میگی او شیش.
- نه والا..یادم میمونه فقط.
- آخه تا این حد؟
- نمیدونم..برام مهمه.
- باشه..به قول خودت منتظرم.
- قربانت ...خوب باشی..اسهال نگیری...دلدرد نداشته باشی...اینا.
- کشتیمون از..دلم درد گرف از بس گفتی.
- چاکریم.
-:)) ...میدونم هم من هیچوقت برای کسی کمک خوبی نیستم از جمله تو. معمولا آدمها یا به من نیاز ندارن یا اگه دارن براشون مفید واقع نمیشم.نمیتونم خوبی کسی رو جبران کنم. حداقل سعی میکنم فراموش نکنم یا بدی نکنم. قول نمیدم البته.
- که چی؟
- که بدی نکنم.
-بدی کن بابا..بدی کن.
- کی میای؟
- یه کم دیگه راه میافتم..به قول خودت چپ و چول هم میام که توجهی هم جلب نشه.
- هر طوری بیای چپ و چول هستی..تلاشی در اینباره نکن. مثلا نخوای چپ و چول بیای خوشتیپ میای؟! ها ها ها.
- خوبه که حالت خوب شد.
- منتظرم..دلم درد میکنه فکر کنم اسهال داشته باشم ..
- خوب چیکار کنم..
-یعنی میگم آب اینا تو ماشین داشته باشی.
- الان چی بت بگم؟ مرد بودی جواب داشتم بت بگم..خودت ببین چطور حرف میزنی و کوچکترین چیزی هم بت میگیم قهر و گریه و از این عملیات راه میاندازی.
- نکته همینجاس. من بگم تو نباید جواب بدی یا مثلش رو بم بگی. این ریسمان از مو باریکتریه که گردن شتر رو میبره.
- چی عامو؟!!
- :)) بیا ببینمت ..همه رو بت میگم.
- باشه عامو...فعلا.
- دس خدا.
-:)) عین بیبیتی خداحافظی میکنی.
- خوب دیگه.
فکر میکنم جواب جیمیلها و پیغامها رو داده باشم دیگه:)
بابت تاخیر ببخشید.
از محبت شما ممنونم واقعا و از اینکه هستید...و تاخیرها و گیجبازیها،حواسپرتیها و بداخلاقیهای من رو میبخشید.
منم هستم هر چند وقت یهبار طوفانی میشم بعد بهتر میشه حال و روزم.
از اینکه بیدهایی نیستید که به این بادها بلرزید متشکرم.
در مورد اینستا خوشحال میشم صفحات بازی که احتیاج به دعوت کردن و شدن نداشته باشه رو بم بدید. معمولا سر میزنم. فقط این قضیهی فالو کردن و شدن و اینها من رو کمی اذیت میکنه چون به اندازهی شما اجتماعی و مهربان نیستم.
فالو کردنم هم بامیه کدو و مرغ خروس و ایناس در واقع:)
سلامت
شاد
پولدار باشید.
به سال گفتم سال! میدونستی خارجیا لوبیاهاشون درازه؟ خیلی بلنده..شاید اندازه یه خطکش.همین لوبیاهایی که باش لوبیا پلو آخ جون درست میکنیم ما. خوشبهحالشون. دوتا دونه میخری برای یه وعده بسه، نه؟
سال به جلو نگاه میکرد. گفت:
یارو مسته انگار..
راننده کامیون رو میگفت.
- دراز؟ ما هم داریم. تازه کیفیتش بهتره. بهاش میگن لوبیا عربی. سحرآمیز هم هس. خاصیتش جادوییه. اولش یه ذرهاش بعد سر به آسمون میکشه..تا ابرا میرسه.خودت قصهاش رو برای بچهها میگی. سال و لوبیای سحرآمیزش. یادته؟
و زبون دراورد. مرض و کرم از چشماش میبارید.
چشمام رو تنگ کردم و نگاش کردم:
خدای من: چندش.
به بچهها نگاه کردم که به بیرون نگاه میکردن و گفتم ازت متنفرم.
ضرب گرفت رو فرمون: لوبیا پلو آخ جون..داش داش ...داش داش...داشم من..
و دندوناش رو به معرض نمایش گذاشت. صدایی مثل یه حیوون وحشی ..ببر و پلنگ و شیر دراورد.
- برات متاسفم سال اول برای تو و دوم برای تو..در آخر هم برای تو سال. برای تو.
بلند خندید.
از احساس نرینهگی داشت میترکید.
دیشب فیلم lost loveرو دیدم. به عبارت دقیقتر به همراه سال دیدیم.
سال دراز کشیده بود روی تخت و من تکیه داده بودم به نردههای تخت و فیلم توی تاریکی در حال جریان بود.
چند وقت پیش توی وبلاگ بلاگ اسکایی که لینکش همین بغل هست مطلبی در مورد آمریکاییها نوشته بودم. این برداشتِ خودم بود. دیشب این موضوع رو صراحتا بش اشاره کردن. وقتی نظری تقریبا شخصی دارم که بین خودم و خودم بش رسیده باشم زمانی و ببینم جایی همگانی و در معرض و منظر عموم مطرح و بهنوعی تایید میشه حس و حال خوبی بم دست میده.
زنی که ساندویچ میفروشه به همکارش میگه این آمریکایی فلان ساله اینجاس و هنوز فرانسوی یاد نگرفته. و خطاب به مرد ک متوجه نمیشه زن چی میگه اضافه میکنه که چرا شما آمریکاییها هر جا میرید منتظرید مردم به زبونتون صحبت کنن و بلدش باشن.
برخورد دختر مرد با پرستار هم حاکی از تایید این نظره...وقتی بهعمد و متکبرانه میگه ببخشید: چی گفتی؟ چون فرانسویها حساسند که بشون بگی انگلیسی ِ بد یا با لهجهای دارند. این رو از فیلمای مراکشی و تونسی بهاش دست یافتم و حالا به نوبهی خود در دسترس قرار میدم. من به سال میگفتم اگه زنی به سن این مرد برسه آیا اینطور جذاب و باحال به نظر میرسه و نظر پسر جوونی رو جلب خواهد کرد؟ نه هرگز. یا خیلی بهندرت. سال میخندید و به سن اون موقعش فکر میکرد لابد. من گفتم سال این خیلی جذابه..سال گفت خفهشو عزیزم و من دستم رو دادم بوسید.
بعد مگه ساکت نشستم؟ اون پست هست علیه خواهرم نوشتم و کلی خودبرتربینی توش بود حول و حوش آداب و رسوم فیلم دیدن؟ خوب؟ اون رو علیه خودم بخونید حالا.
یعنی کشتم ها.
- سال؟ من اجازه میدم اگر تو پیر شدی و من مرده بودم بری با دختر جوانی به سن این. اما اگه تو رفته بودی و من پیر شده باشم تو اجازه میدی؟ حتی اگه اجازه بدی فایدهای نداره..گرچه من همیشه شش یا هفت سال از سن واقعی و حتی گاهی ده سال جوونتر زدم اما خوب فکر کن هفتاد و پنج سالم باشه. خودم رو بکم 65 ساله به نظر برسم. آیا یه پسر بیست و..یا مرد سیسالهای حتی حاضر خواهد شد من رو رد کنه از خیابون؟ مردهای همسنم هم که ترجیح میدن به دخترای جوون نگاه کنن سال. چون تازه تو اون سن موهاشون ریخته و سفید شده و خواستنی شدن و گوزو و شکمدار شدن و دوست داشتنی و حکیم و پیرن...حالا گیریم من تونستم نظر انسانی رو جلب کنم و از تنهایی دربیام..روح تو در عذاب نخواهد بود که همراه کسی باشم و چه بسا بیاد تو خونه زندگیت؟
- اگه رفته باشم؟ کجا؟
- میدونی منظورم چیه...دلم نمیاد واژهی اصلیاش رو بگم.
- منظورت اینه که اگه..
- نگو دیگه. دلم میسوزه. تو گناه داری.
- اگه به قول تو رفته باشم روح من از کارای خودم در عذاب خواهد بود ..اگرم اون گوزوی آشغال رو بخوای بیاری دیگه به من ربطی نداره.
- اما به نظرم الان حسودی کردی.
- حسودی چیه بچه.
- خوب ولی من اجازه میدم تو با زن یا دختری بری و تنهاییات رو پر کنی. روحم ممکنه نفرینت کنه اما راضیه.
- فیلم رو ببین.
- سال دستم رو ببوس.
- بوسیدم که.
- نه وسطش..درست مرکزش.
- باشه.
***
مرد میگه معلم فلسفه بوده و دختر هم معلمه. معلم رقص چاچا. سال میگه این رو شنیدی که یارو از دختره میپرسه کارت چیه میگه معلمی..بعد درمیاد میگه آره معلمی شغل انبیاس و دختره میگه معلم رقصم من.
- از کجا میدونی انبیا با رقص مخالف بودن یا نمیرقصیدن؟
- باشه باشه..نمیخندی دیگه چرت نباف.
- خوب واقعا شاید بعدها ثابت شه که رقص جز مناسک دینیه..منظورم رقص شهوتانگیز صرف نیس..اما بعیده اون همه هماهنگی و شادی و سرخوشی ..و جذبه و شور مثل سماع مثلا کلا مردود باشه از نظر انسانای عاقل. انبیا هم عاقل بودن پس ردش نمیکردن.
- فتوا صادر نکن..احکام دینی هم بررسی نکن.
- به من چه من نه نبی هستم و نه رقاص.
- این طرز حرف زدنت در مورد دین رو دوس ندارم.
- اسم دین رو نیوردم حالا من. فقط دارم یه چیزی رو تحلیل میکنم.
- هر چیزی قابل تحلیل کردن نیس..
- ئه ئه سال! مرده ایستاد که توجه دختره رو جلب کنه. این هنرپیشه رو دوس دارم تو فیلم هانا و خواهرانش بود و تو فیلم نیکول کیدمن که جادوگر بود بابای نیکول کیدمن بود و ..
- صحنه رو برمیگردونم و دیگه حرف نزن.
***
دختره پسرِ پیرمرد رو میبوسه.
سال میگه: خائن.
میدونم حس کرده بوده پیرمردهاس.
پیرمرده که خودکشی میکنه سال دمغه. میگه آخرش کارگردان کرمش رو ریخت.
این فیلم در ستایش خودکشیه. اصلا چرا باید جو میگرفت پیرمرد رو قرص میخورد که توجه دختره رو جلب کنه و همین باعث بشه دختره پسرش رو ببینه.
یه شیرینی کش میرم و میبینه. میگه جاهای خوبش رو نخور.
جاهای خوبش رو خوردم دیگه. اونجاهایی که خطای شکلات داره و نرمتره..تو همون دستم گازش میزنه.
میگم خودخواه.
میگه من؟ اتفاقا تویی...خیلی خودخواهی تو خوردن. میگم تو اتفاقا اینی. یادته کاهو که میشورم میای همونی رو میخوری که تو دستمه؟ بهترین چیز غذاها رو میخوای.
میبینم چشمش به شیرینیاییه که خطای کارامل سفید داره. زود برش میدارم..دهنم رو باز میکنم گازش زده دیگه. عصبانیام.
بش میگم ا زت متنفرم. ها ها میخنده. تهاش رو گذاشته برام. تهاش روش کارامله و سفیده.
عصبانیتم میخوابه. خوشحال میشم و میگم دوستت دارم.
با دهن پر میگه عشق و نفرتت بستگی به شکمت داره؟
با دهن پر میگم با دهن پر حرف نزن.
چند روز پیش روز دختر بوده گویا. نانا نمیدونم از کجا یا کی شنیده بود. میگفت هفتهی دختر نداریم؟ گفتم گمان نبرم. گفت چیکار میکنی برام؟ گفتم فقط میتونم یه کیک معمولی درست کنم. به قول خودش گَتو( به چه زبونیه گتو؟ تو کدوم زبون به کیک میگن گتو؟..باید از خانوم گوگل بپرسم، حتما از جایی شنیده)
باباش رفت یه جعبه شیرینی از این باکولاسا گرفت که یه دونه کیک توی کاغذه یا تو یه لیوان کاغذی کیچیلوئه..خوشش اومد. دیشب آخر شب من و سال فیلم میدیدیم. در رو بسته بودیم در زد. در رو باز کردیم دم در خیلی جدی گفت: شببهخیر دزدها.
- تصبحون علی خیر یا سارقین.
مردم از خنده.
چون جعبه رو برده بودیم و باهاش خلوت خوبی کرده بودیم که بیگانه درش راه نداش.
خانوم رفته سر وقت جعبه و یخچال رو گشته دیده نیست. حددس زده پیش ما باشه. اونقدر رودار هم بود که نمیگفت دست خودش رو شده که ساعت یک شب رفته دنبال شیرینی. که لابد بعدش بدون مسواک بخوابه.
عکس زیر یکی از موارد شراکت من و ناناس.
تابلوها من و اونیم. کوچولوان.
لاکها مال هر دومونه مثلا. گاهی که قهر میکنه میاد میگه ماما لاکام لطفا. منم میدم دستش میگم بهتره برای لاکای خودت جا پیدا کنی. میره و وقتی آشتی میکنه میگه دوس داره لاکاش رو با مال من قاتی کنه. میشه؟ میگم بفرمایید لطفا.
کادرش لوسه اما خود کار نه. مادربزرگانه و باحاله.
مادربزرگا لوس میکنن اما لوس نیستن. حداقل هنوز من ندیدم.
این باغچهاس.
از این فرمایشات که میگن قلب انسون به امید زیندَهاس.
الان به این مینگرم و سبزای لابهلاش رو میبینم و فکر میکنم زیندَه باد گللبم. دوتا ل برای تغلیظ لام قلبه.
به قول سندی: گلبم بوم بوم.
برای شادمانی روحم همین حجم کم سبز کافیه، غلام. باورم کن غلام.
شوخیاش خارجی..نگاش خارجی..عمو بودنش هم خارجی.
یه خیار از باغش گرفته دستش، بزرگ گفته این گوشی ِ نو موبایلشه و اون دوسش داره. دیدش و مریض نبودنش خارجیه.
مثلا براش کامنت خارجیپسند هم میذارم: این گوشی موبایل به درد سالاد میخوره.
جواب میده: بله بله خیلی خیلی به درد سالاد میخوره.
میخندم و کمی الان حس خارجی دارم.
گرچه خودم دید و نگاه بسیار داخلی داشته باشم.