فَلس

هرچه ما را لقب دهند آنیم

فَلس

هرچه ما را لقب دهند آنیم

می‌گوید جدیدا یکی از سرگرمی‌هاش گوزیدن شده. یعنی صبح‌ها وقتی - مثل تو شهرزاد- تنهاست برای خودش به صداها و آواهای مختلف با شدت  و حدت متنوع می‌گوزد و بعد دست روی دهان می‌گذارد و می‌خندد- این‌جایش را خودم تصور کردم.- این را دارد طوری تعریف می‌کند که هلاک شده از خنده.

دلم می‌خواهد من هم بخندم..اما به جایش فکر می‌کنم چرا طرف صحبت‌های گوزناکش شده‌ام؟ چه درمن دیده که فکر کرده می‌تواند از سرگرمی‌های باحالش به من بگوید.
جلویش گوزیده‌ام؟

نه هیچ‌وقت. وقتی گوزیده خندیده‌ام؟ نه هرگز.
پس چه؟ از حرص این‌که به نظر او به نظر من بامزه و حال نیست یعنی نبوده هیچ‌وقت؟ خواسته این از نظر او بی‌اعتنایی مغرورانه و از نظر خودم این احترام و فاصله‌ی معقول را به گوز ببندد؟

به‌هرحال فکر می‌کنم همه‌امان ممکن است برای خودمان سرگرمی‌های با صدا و بی‌صدای باحال داشته باشیم...که برای خودمان یا نزدیکان‌مان چیزهای خنده‌دار هم به نظر برسند.
اکثرا نمی‌گوییم و گاهی هم می‌گوییم. در یکی از آن حالت‌های تشنج‌آمیز خندیدن‌ها در جمعی خیلی دوستانه و دورهمی..رویش می‌کنیم و بعد کبود می‌شویم از خنده.

کبود می‌شوند از خنده.

من کبود شدم از سکوت. چند روز پیش یک زن اهوازی روبرویم بود. فلاسک در دست می‌خواست برود ملاقات مریضش اما نمی‌شد. با نگهبان حرفش شد و بحثش شد و بالاخره فلاسک را بلند کرد کوبید توی سرنگهبان.

بعدش گفت: والا خودش همین‌طوریش خودش خاک...نمی‌ذاره ...خو خفه شدی...ابن‌الچلب...
او هم قبلش از سکوت کبود شده بود. نه از خنده یا گوز.

اگر فلاسک را می‌کوبیدم توی کونش چه می‌شد؟ نمی‌دانم ولی مطمئنا دیگر پیشم در این رابطه گوزگوزی نمی‌کرد.