میخوام تعارف رو با خودم بذارم کنار.
از دیدن فیلمای خشن..صحنههای جنسی مشمئزکنندهدار...از دیدن شکنجه...خون..دل و رودهی پاره..همخوابی با مادر خواهر...همجنسبازی..اممممم...شکنجهی حیوانات...از تماشای فیلمهای خیلی احساساتی..و ..هر چیزی که عماد و زنش معرفی کنن بدم میاد.
و سال.
تقریبا و سال البته.
خوب؟
از دیدن فیلمایی که ر میگه ببینم بدم نمیاد اما معمولا پس از دیدن بدم میاد
اما فیلمایی که خودم انتخاب میکنم بعد از مدتی برای خودم خوب میشن
سریال هم دوست دارم...اما سریالی ...راستش نه. سریال خستهام میکنه.
آها..بعد یه خواننده دارم...کل متن نوشتهام رو میخونه نظر نمیده یا...بعد میشینه پست تو تلگرام رو چک میکنه صداش رو ضبط میکنه وای شهرزاد نوشتی بش شلام کردم.
باشه مرشی.
چرا بلاکش نکنم؟
بلاکش میکنم.
هر وقت رفتم اونجا دور میزنیم رو موتور اما برای توی دنیای مجازی موتورسوار خوبی نیس...میندازتم خردوخمیر میشم هی.
بعد بن میادانگشتش رو میگیره روبروی لبم. تیغ کاکتوس رفته توش. به روش نمیارم که قد خرس شده و هنوز وقتی جاش زخمی میشه میاره ببوسم که" خوب بشه". .نانا هنوز اون موقعهای بنه.
نمیدونم کدوم موقعها ...یه موقعهایی هست که لذت بردن ازشون زیاده. از همون موقعها دیروز اولین داستانش رو نوشت.
داد خوندمش.
بدم سال بخونه.
سال.
الان اومد خونه و بم گفت سلام سیگارکش.
امروز دست از سر کارا برمیدارم. کارا که دست از سر من برنمیدارن و کاری که دوست دارم و باید بکنم رو شروع میکنم.
کاری که با آدمکش کور دارم.
خدایا چقدر از این کار میترسم و به نظرم سنگینه.
چرا؟
ولی احساس میکنم شروع اگه بکنمش ترسم میریزه.
کلا جز مطب متخصص زنان چیزی خیلی نترسوندتم تا حالا...اگه بلوف نباشه البته.
جالبه که تا چیزی هم بگی بت میگه خواهر این همه باید به خواهرش حسود باشه!
ولک کدوم حسادت.
نمیشه پیشت نشست...هی..
دلمم میسوزه گاهی..جز اون هیشکی برای بن سیب زمینی جدا سرخ نمیکنه...برام غذا میاره و فلان..بام میخنده..ولی روانیات میکنه
من خو دورم..اونا رو کشته.هی نمیرن اُ نمیرن زنگ میزنه بیاید تنهام...
میرن عصبانی برمیگردن..حق هم دارن.
تا حالا زندگی خراب کن و دو به هم زنی عین این زن ندیدم..ولک دختراتن هووت نیستن یا عروسات.
حالا تازه به این رسیدم که همه یا بیشتر برخوردای بد پدرم از اون بوده...
یعنی یه درد بزرگ بوده که اسمش مادر بوده.
تو زندگی من.
تا همین اواخر حتی چقدر ساده بودم من و چقدر ادای مادردختری درمیاوردم و حتی برای خونوادهی سال هم همینطور.
دست زندگی و دنیا و آدماش درد نکنه
یه نفعی که داش این بود کم برام نذاش تو نشون دادن خیلی چیزا.
فکر کن هنوز فکر میکردم مادر مادره و بش اعتماد داشتم...یا ...تعریف و مفهوم کلاسیک مادر و فلان...
چه غبن و خسرانی میشد...
عشق دنیا رو بکنن.
هم غذا هم باکلاسی.
بعد بگید بدم.
به سال زنگ زدم کلی عمری و حیاتی و گلبی و روحی خرج کردم تا گفت سیگارلوم رو کجا قایم کرده..
سگ بیابو...سیگاری نیابو.
هاشم به سریال گُزل معتاد شده...فکر کنم زنهای توش خوشکلن..یه چی فمیدم...هاشم هر وقت میاد طرفم که بم مثلا گیاه بده یا چی سعاد از پشت سرم اشاره میکنه که نه..نده.
خیلی هم خوب...حالا من مردهَم که ازتون چس خر بگیرم...فکر میکنه من نمیبینم..بابام قبلا همیشه میگفت من پسِ کونم هم چشم داره..یعنی پس گردنم یا پشت سرم...هر وقت پشت سرش کاری میکردیم که فکر میکردیم نمیبینه اُ حس میکرد..این رو میگفت....خیلی دیوث بود...زود میفَمید..
دفه پیش یه گیاه نشونم داد هاشم اسمش مِزه...عین درخت موزه..گل میده حسابی...بعد همینطوری میره اُ زیاد میشه...گف برم از خونه برادرم برات بیارم؟ گفت ها دستت درد نکنه...زنش از پشت سرم اشاره میده نه..حس کردم یه هو..زود برگشتم نگاش کردم و موقع نه گفتن و لب و لوچه کج کردن مچش رو گرفتم..زنه هم چارهای نداش جز اینکه لبخند بزنه
به قول آقام من پشتِ ..من مثل آقام بیادب نیسم..پشت گردنم و سرم چشم دارم. ها پ چی سعاد.
فکر کردی.
خودش و خواهرش و عروسشون دوماد که اومد شروع کردن بین خودشون حرف زدن...میتونستم حدس بزنم چی میگن.
تف مونه ریشون.
آیات و خواهرش و عروسشون این سمندون رو دس مینداختن بیچاره.شیرش میکردن که برو وسط عربی برقص. بیچاره سمندون مال رقص عربیه؟
هی این چرخید هی اینا خندیدن..دلم سوخت براش. به هم هم رحم نمیکنن..
عروس
رو هم برده بودنش یه جایی حسابی گشته بود تو صورتش آرایشگره..خدا تومن پول
دادن و شبیه بچگیایِ یوزارسیف شده بود...آیات که رفت از نزدیک عکس هم گرفت
که بعد بخنده..
اما سنگ تموم گذاشتن از پذیرایی...شام خوب بود...
آیات
اینا گفتن نمیدونم چیاش نپختهیه...به نظرم خوب بود...همه چیش..حتی
سالادم دادن..از این پیاز دارا ..شیرازیا...چای هم دادن بعد از شام..
خو چه بکنن دیگه؟
حتما باید براتون چس فنلاندی شیرین شده با زیباترین یخهای روسی در ظرفهای فرانسوی بیارن که بگید خوب بود؟
برا من که خوش بو...یا خَش بی...
نمیدونم والا گیچوم میکنن إی لرا با إی زُبونشون.
نه بلدوم..بو یا بی؟ خو به یه صراطی مستخیم شید خو.
دیروز رانندهی بن رو زدم.
دیروز صبح نانا رو بردم جشن الفبا..قبلش منتظرم رانندهی بن بیاد کلاس فوقالعاده داره. بش گفتهَم عقب بشین.
تو کانالا عربی عضو شدم. خیلی خوبن بعضیاش. یکیاش هس مخصوص خیاطی.
آخر مودیلات الخیاطه
به مودیلات خیاطی نگاه میکنم. خوب برای شریفه و زن هاشم خوبن. خیلی ساده و مخصوص زندگی و تجملی. عربا نمیدونم چرا فقیر هم باشن چرا تجملی دوس دارن
تزیینا واویلا. پولک و نگین ازشون میباره..چین...روبان...گیپور..صاحب کانال رو توی یه خونهی بلوکی تصور میکنم..با تنوری توی حیاط...و روزای جمعه لابد صبور کباب میکنن..
وقتی به مودیلات نگاه میکنم هم دلم میسوزه و هم خندهام میگیره و هم خوشم میاد. برای زندگی کردن میون آدما باید مثل آدما لباس پوشید..یعنی دیگه خودمم داره خوشم میاد. مثل قبل دشمنی نمیکنم..خوش میگذره بم تو اون لباسا...اما به قول عربا لمست شهرزاد هم روشون هس.
یعنی ردپای شهرزاد..یا اثر انگشت..یا امضا..لمسِ شهرزاد دیگه.
دس میبرم تو مودیل و یه چیزایی رو حذف میکنم یه چیزایی رو اضافه.
بعد اینا خوب خیلی مذهبیان. چون کانالایی که میرم کانال شیعههای عراقه و مثلا اگه آشپزی باشه یا خیاطی وسطش یه دعا هست..یه مقولهی حکمتریز یه داستان عبرتآموزی که خوشم میاد.
یعنی میخونم و متاثر میشم اُ بیا ببینم.
اسمم رو گذاشتم اُم زهراء. دقیقا همزه داره بعدِ الفِ زهرا.خو؟ ام زهراء من ایران.
اینام احترامم رو دارن. چون به نظرشون ایران مدینهی فاضلهی شیعههاس..البته به اندازهی لبنانیا ایرانپرست نیستن اما خوب دشمنی هم نمیکنن زیاد..بعد هی تشکر که از مدیر گروه میکنم و هی مدیر گروه و کانال تشکره که از من میکنه و بیا و همسایهداریم رو ببین حالا...
حتی تو ختم هم شرکت کردم..
یه کانال هست مال قرآن...میخونی میفرستی..خیلی خوبه...خوندن رو کنسل کردن..اما هر روز یه صفحه هست و ..
بعد زندگی رو ساده میگیرن و اهل زندگیان...مسئولیت میپذیرن...
اینا هم که یه ماه قبل از ماه رمضون آماده میشن...
از الان دارن غذاهای مخصوص ماه رمضون رو آماده میکنن...خیلی باحاله.
چار پنج تا کانال عربی عضو شدم..دو سه تا مذهبیه اما نه آزاردهنده و اذیت کن...شلوغ کاری نداره..یه حدیثی میذاره دعای خیری و فلان..
یکی دوتا هم آشپزی و خیاطی...
خیاطیاش رو خو گفتم..
اما آشپزیش...خوبه. آشپزیش کلی چیزای خوشمزهی چاقکننده داره..مثلا یاد گرفتم بَسبوسه درست کنم.
بس بوسه میگن علت نامگذاریش این میشه که مردی دنبال زنی که نقاب انداخته رو صورت میافته و هی بش میگه بس بوسه..بس بوسه..یعنی فقط یه بوسه..
اونم ته یه کوچهی بن بست نقاب رو میزنه بالا یه شیرینی میذاره دهن مرده که اسمش میشه بسبوسه...این رو هم عربا برام تعریف کردن..
خلاصه اینکه بش میاد خیلی خوشمزه باشه..مخصوصا اون قسمت سرخ شدهی بالاش...مام یه چیز اینطوری شبیه این داریم با شعریه درست میکنیم برای ماه رمضون..اما این نیست.
دیگه چی؟
یه کانال بیخیالی هم عضوم ..اونم میخندونتم گاهی..
اما یه سریال خلیجی میبینم با بن و نانا..مثلا جدیه..اما خوراک خندهاس...
یارو دیشب میخواد خودکشی کنه نفسش رو حبس کرده..دورش جمع شدن که نه نفست رو آزاد کن...چرا؟ جون زنش دوربین گذاشته و دیده هر روز یه زن اورده خونه..
بعد زنه هم برمیگرده وقتی میبینه شوهرش داره نفس حبس میکنه...خیلی خندیدیم با بن..
از ام بی سی دراما میبینم
یه ختم قرآن گرفتم اما دیدم وقت ندارم..استعفا دادم..میخوام برم مسجد محل قرآن آموزش بدم..البته اگه لرا موقع خوندن به لهجهام گیر ندن و نگن پ َ قرآن سی چه نیخونی؟
دفعه پیش سفرهی نمیدونم کی بود...کتاب چرخید و چرخید و رسید دستم...منم سعی نکردم عربی فصیح بخونم حتی...همون عربی رو که تو مدرسه میخوندیم خوندم و اینا زود کشیدنش از دستم....
- نه نَبلدی..
خو بوآخشی عزیزوم.
دیگه جسارت نمیکنم.
هیچی خلاصه بیخیال شدم الان. نمیخوام برم آموزش بدم..جوش سنگینه..حوصلهی سلامُن علیکم و رحمت اللهِ اولش رو ندارم..یعنی اگه بچهها رو بدن دستم بگن بشون قرآن یاد بده یاد میدم..اینکه بخوان بگن حلال حرام کن و به لباسم گیر بدن و حاج آقا تس تش گفته صداتون عورته و از این حرفا نه.
یه بار خو رفتم هم ..موسسه نمیدونم چی بود...مرده سر تاپام رو چک کرد یه مانتو بلند پوشیده بودم و یه سرمه..بعد زنگ زد به معرفم...و حرف زدن..بعد زیبا رو خواستن و سال رو
زیبا هم گذاشتشون تو کون سگ و درشون اورد...مشت میزد به سینهاش و نفرین که خواهرم اومده خدمت مجانی کنه ...شما گیر دادید چرا نمیدونم چی سرش نیست...حالا بخوان عبا سرم میکنم..اما چادر نه. بلد نیستم...پشت سرم کشیده میشه بیا و ببین...
از این چادرا هم که زیرش مانتو و مقنعه که واویلا..گرمم میشه...
میتونم ماکسی و شال و عبا بپوشم..راضی بودن بودن..نبودن هم هی گَل.
دوس دارم خودم کلاس قرآن و عربی تو خونه بذارم..بچهها رو یاد بدم مفتکی...خوش میگذره..سال قبول نمیکنه..میگه مردم اینجا پاشون باز شه به خونه..که تجربه نشون داده حق داره
من خیلی کارا میتونم بکنم اما نمیشه و این حیفه و حس خفگی بم میده و یه روز میمیرم و همهی اینا تموم میشه
قبلش حسابی بس بوسه خوردم البته.
برادرم ویدیو لحظهی ورود جبهه النصر رو به حلب نشون میده..چند وقت پیش تو آتش بس وارد شدن...صدام میزد بیا ببین.
خوب حسش رو نداشتم. دلش رو هم.
میگفت بیا ببین.
گفتم نه..گف تو دیگه بریدی.
آدما فکر میکنن وقتی از چیزی نمیگم نمیدونمش یا دنبالش نمیکنم..من به اندازهی کافی و در حد خودم از حال و روز دنیا باخبرم...از اگه در موردشون حرف نمیزنم به این دلیل نیس که متاثر نیستم یا برام مهم نیس.
شاید فقط دلم میخواد چارچوب خودم رو داشته باشم که مکدرش نکنم.
وقتهایی گذاشتم هم برای خودم که خارج از چارچوب درشون مکدر شم و به دهکدهی سر بریدهشدگان نگاه کنم..
لازم نیست همه جا جار بزنم و ثابت کنم چقدر دلِ قوی و شاخی دارم...که ندارمم.
یه مردِ کرد عراقی هس که عربی رو با لهجهی عراقی صحبت میکنه:
-إهوایه جمیل هاذه المانتو...آخیر مودیل.
وقتی میخواد مانتو بفروشه اینطوری حرف میزنه. این رو ترون ِ
کثیف معرفیش کرد بم. چرا کثیف؟ نمیدونم. کلا دوستش ندارم دیگه. صبح رفته بودیم
پیششون اون سری. مرتیکه کلم انگار نه انگار آدم پیشش نشسته. دلم به حال سال سوخت.
عین نوبالغها سرش تو گوشی. ..سدال باش حرف میزنه این سر تکون میده و چشمش به
گوشیشه.
هی ندیدهها..تازه به دوران رسیدههای چسو...وقتی آدمی
دهه فجر رو تبریک بگه و خودش و زنش و بچههاش عضو گروه سرود فرهنگیا باشن و احساس
میکنه هی باید از دولت و حکومت طرفداری کنه..مثلا یکی گوشهی ایرانی اسلامی
خودکشی میکنه از فشار بیکاری و بیپولی به سرعت تکذیب میکنه: نه شایعهاس.
هی بمیرید تو و زنت و هر دو عنزادهاتون.
بچهها نشستن روبروت زل زل دست تو دماغ و نمیتونی بگی
عزیز دل ِ بابای عنت، دست از دماغت بیار بیرون: نه عقدهای میشن.
کس مادرت بابا.
بذا عقدهای نشن اما دور از ما.
بعد خود کلم خو ناخن میخوره...ناخناش رو تا ته میجوه...میگه اگه بچهای بگید فلان بعدش ترک عادت نمیتونه بکنه...فقط موندم ترون چطور میکندش.
اینهمه لباس خواب و لباس زیرای فانتزی برای اون تن زشت حال به هم زن...چطور این کلم رو میکنه...خیلی دلم میخواد بدونم کلم چطور به ترون میده.
اون روزی مارمولک دیدن تو خونهاشون..باید کلم رو میدیدی...برگای
بدبوی چس سازش رو باز کرده بود و بال بال میزد که یه مارمولک نیاد تخم کمیاب بچههاش
رو بخوره...هی ترون ترون میکرد تا که ترون رفت کشتش.
سوسک رو ترون میکشه.
مارمولک رو هم.
باید با اینام قطع رابطه کرد یا کمش کرد. وای اینبار که رفتم یعنی خدایا توبه. نمیتونستی سر بلند کنی از شدت عکس به دیوار.
بابا خو چقدر خودتونو دوس دارید؟ چقدر احساس زیبایی
دارید...چقدر عنید؟ چقدر ...بابا کوتاه بیاید...بابا بیخیال شید...
هی شهرزاد عکسامون قشنگه؟
دویستا عکس رو دیوار هس...ترون در چادر ..مشهد..ترون در
چادر کربلا..ترون در مانتو شمال..ترون در مایو ...اوووغ..ترون در کون سگ..ترون در
کون خر
بعد ترون در دامان طبیعتبا گلی گوشهی گوش و یکی از تخم
سگاش...بعد شوهره...و بچهها و خودش یه دست لباسا ست..
خدایا عذابی بالاتر از این که با این مراوده کنی و بهاشون
لبخند بزنی؟
من کتاب بیشعوری رو سال نود و دو خوندم...خوب برای یه کتاب
طنز بد نیست...حالا جر خوردیم...اولش زنِ عماد، مهین چسو پیداش کرد...معرفیش کرد
تو گروه تخمیاشون..همه هم به خودشون گرفتن که منظور از بیشعور ماییم از نظر
مهین..ممکنه همین باشه اما خوب مهین خیلی هم خودش رو نباید مستثنی میکرد از اون
قاعده..
بعد حالا اینا دارن میخوننش تازه...و هی معرفیاش میکنن...نفرتانگیزه
اثری که اینا دست بیابن بهاش و مطالعهاش بفرماین.
بعد ترون میره رمانای عاشقانهی دبیرستانی میخونه و
چی؟ تحریک هم میشه.
خدایا حق دارم خون گریه کنم. تحریک میشه از رمانی
دبیرستانیپسند از تشریح صحنهی یه بوسهی گندیده یا یه بغل زن و شوهری و هی سراغ
کلم میره.
این رو بم گفته بود که چی؟ بله وقتی سر بچهی دوم باردار بود
کلم نگران صحت و سلامت کلمچهاش بود و به ترون دست نمیزد...
ترون یعنی خیلی نگران احساسات کلم هست:
بهاش گفتم کلم فکر من رو نکن...کلم تو انسانی...نیاز
داری...نباید این نیازت رو سرکوب کنه
ولک خودش کجا نیاز داره..خودت میخواستی دوست عزیز ...اینم بد
نیست اما نندازش گردن اون پفیوز..
- کلم من برات ناراحتم...من یه کتاب در مورد رابطهی
خصوصی در دوران نمیدونم چی مطالعه کردم..دوست ُ زشتتر از خودم بم معرفی کرده..خوندمش...میشه
ازت رفع نیاز کرد و در عین حال تخم کثیفت آسیب نبینه.
نفرت دارما.
بعد بیاید بریم سراغ کی؟
همین دوستِ زشتتر از خود ترون..میدونید چیه؟
برگشته ( با اون صدای تو دماغیِ حاصل ِ تولیدات حوزه که هر وقت من رو دیده گفته سلامُن علیکم و رحمت الله...تو دماغیا...یعنی وقتی میگم تو دماغی شک نکنید که نباشه...تو دماغی اصل) گفته بله ما سکس کلامی هم داریم..سکس نگاه هم داریم
بابا جمع کن.
سکس صدایی هم داریم..ولک خودت رو چرا تو این وادی و
محوطه وارد میکنی یا میدونی از اصل؟ صدات و کلامت و نگات چه ربطی به سکس یا
برانگیخته شدن نیاز انسان به سکس داره...؟ ها؟
برو کلوخ بذار دهنت..یا تو کونت حتی بعد حرف بزن.
راه میریم و میگوزیم و میگن نه ببین الان تحریک کردی...خو تو نکن. بشین سرجات حرف نزن و تحریک نکن. بذار ملت نفس بکشن.
از رده خارجی بعد باید سخنرانیهای پرگهرش رو ببینی که ترون بهاشون
معتقده:...تهاش؟
چگونه خودش و امثالش و امثال ترون خوب بدن.
و جمعیت شیعهها رو هم زیاد کنن البته....محرم میشه..فقیر
میاد درخونهاشون برای قیمه میروننش...
- نه ..ما با برنامه غذا میدیم
یارو قابلمه خالی با دوتا بچه دست خالی برمیگرده و اینا
خوشحالن که به همکارا و مدیر و معاون و نمیدونم کی غذا دادن.
چرا؟
زنه حجابش درست نیست...معلوم چیکارهاس..خو معلوم باشه..جندهاس؟ از شما که بیشتر نیست...حداقل ادعایی نداره. کارش رو میکنه..وقت غذا هم میاد غذا میبره..اما شمایید که خودتون رو کپی پیست خدا میدونید.از رو خدا و فرمایشاتش کپی میکنید رو مخ ما پیست.
بعد عکسای پروفایلشون: یا امام حسین هلاکم کن در راهت.
انشالا.
اینا رفت و آمد دارن؟ نه.
خدا رو شکر خود سال بالاخره روزی رسید که درش در مورد کلم این رو بگه: احمق کثافت مرتیکه بیخاصیت.
الهی شکر.
این رو وقتی گفت که دید داره حرف میزنه و یارو مشغول چک کردن یه چیزیه که کلمایی مثل اون میپسندن.
من از این جریانات خوشحالم اما چیزی از نفرتم نسبت به اونا کم نمیشه
بعد یه چیز دیگه هست.
احساس زیبایی ترون.
خودش رو با هیفا وهبی مقایسه میکنه
اون روز خودش رو تو آینه میبینه: شهرزاد خیلی هم از ما خوشکلتر نیست...حداقل ما نجیبیم و سر خونه زندگیامونیم..بهتر از اونیم که بعد صداش رو اورده پایین: زن خرابه
نه تو درستی. عالی.
ولک هر کی که هست باشه...خودت رو با ظاهرش مقایسه میکنی؟
تو؟!..نمیدونم کیه و چیکار کرده اما داره کار خودش رو میکنه..کاری به تو
نداره..تو چرا کاری بهاش داری؟
بعد مقایسهی ظاهرت با اون؟
- نه اون خیلی عمل کرده
خوب کرده باشه..تو عملایی که اون کرده رو بکن و مثلش شو.
دیگه اینکه خدا رو شکر سال گفت چشم دیدن اینا رو ندارم
دیگه..حالم رو بد کردن.
نفس کشیدم یعنی.
خونهی ف فکر کنم از عزا دراومده باشن کمکم.
دیروز بعد از مدتها فحشهاشون به هم شنیده شد باز.
- پدرسگِ خر.
بعد خنده.
شب هم زنِ ف اومد فلفل سیاه برد. آسیاب نشده. میگه برا ترشی.. دیده پیشم دیگه. نمیتونه نیاد ببره. ولک تازه از عزا اومدی بیرون. یه خورده به اون دنیا فک کن. ول کن إی دنیایه.
و من خوشحال شدم.
یکی از شکنجههای روحی تحمل وجود مسعود بود. وقتی اون شب عالیه ماکارونی پخته بود و گفته بودم خوشمزهاس گفته بود جوسازی نکن شهرزاد.
اسم کوچیکم رو به زبون میاره نکبت. وقتی اسمم رو زبونش جاری میشه احساس میکنم اسمم رو مزه مزه میکنه. انگار لذت ببره از تکرارش.
به هر بهانهای تکرارش میکنه.
میتونه بم عین بقیه بگه مامانِ بن. یا زنِ سال. بم هم برنمیخوره اتفاقا. به فامیل خودم یا سال صدام کنه. یا یه خانم بذاره ته اسمم. نه که انگار باش پنهان یا حتی عیان نظری دارم هی شهرزاد شهرزاد بکنه.
واقعا خشمبرانگیز و تهوعآوره.
شکر که سال جمعش کرد.
بعضی کارها آدمای خودش رو داره. من هر چقدرم دست و پا میزدم و سعی میکردم دورش کنم نمیشد اگه سال خودش دست به کار نمیشد.
وای خدا چه باری از دوشم برداشته شد.
حس اینکه دوره ازم. تحتِ نظرِ کثیفش نیستم.
حداقل وقتی مجبور بشیم بریم سر بزنیم یه نیمساعتی کنار سال..نمونیم اونجا.
نفرتانگیزه همه چی.
- بخور شهرزاد تو که دختر نازپروردهای نیستی که بخوای خودت رو لوس کنی
مرض و درد عمهام مرتکیه دبنگوز زشت ایکبریِ مارموزه نکبتِ سگ.
- شهرزاد تعارف میکنی...ای ول بابا..ما میایم خونهاتون که...
یوهوغ.
ادیت نکن خودتو ... دیگه خونهامونَم نمیاید.
فقط داد هست در اطرافم.
- چیکار میکنه این داوره؟...ایشششششششش...
- چرا گولش نکرد؟...چرا پاسش نکرد..انگا ترسید...
- سگ بشاشه تو شانس تیمای خوزستان...
اوففففففففففففففف
دوروم شَلوغه ...
دیشب رفتم کمی قدم بزنم.
یه مرده با ماشین گنده دور محوطه دور زد..فکر نمیکردم برای من باشه..بس که خسته و داغون بودم.
گفت: جذابیتت مال خودته یا از جایی خریدی؟
نگاش کردم. نسبت به مردای اینجا خوشتیپ و اینا بود..لهجهی مردم اینجا رو هم نداشت.
بلد بود چی بگه..
به قول بعضی کودکان نامعصوم که ترجیح میدم توضیح ندم کیان: تُستِش.
برو مادر جان نه فقط اسلام دست و پای ما رو بسته که سالی هم داریم که ترجیح میدیم زنش باشیم براش خورش بامیه بپزیم و بیاد بامون شوخیای مسخره بکنه تا گلواژههای مخزن شما رو بررسی کنیم.
برو روزیات را جایی دیگر بِجُس.
چرا من متوجه نشده بودم؟ باز من از چیزی خوشم اومد که بیارزشه؟
نمیدونم.
مرغای توی ظرف که پیشنهاد داده شد بعدا جدا سرخ شن یا کباب رو جمع کردم دونه دونه خوردم یه لیوان دوغم روش.
ظرفا رو سیمین و شیرین شستن.
مینا خشک کرد.
شوهر مینا چای رو منقل دم کرده بود...اورد برامون.
من مشغول فعالیتم تو اتاق خواب مینا بودم و بعدش براش شستمشون. میدونستم دوس نداره کسی لباساش رو بپوشه...
کلی خندید...
جمع کردم شستم تو آفتاب پهن کردم تا زده تحویل دادم: بیا خانم دماغ گنده.
میخندید اونم که چه سریع.
دامادا در مورد چیزایی بحث میکردن که دامادا در موردشون بحث میکنن.
خدا رو شکر که شوهرای خواهرام با سال دوستن..و خوبند با هم..حداقل در ظاهر. با اینکه به سال حسودند اما بدشون نمیاد ازش. اصلا سال بس که بیشیله پیلهاس و محبتاش بیچشمداشته نمیشه زیاد ازش کینه به دل گرفت یا باش بد بود...
اصلا سال صفا داره..صفای روح داره...سبکه...عین نسیم...تمیزه...خرده شیشه نداره..ثقل نداره وجودش که بدحالت کنه.
گاهی چرا میریزدم به هم.اما نه داغونکننده.
من دوستش دارم. به عنوان انسانی نیک دوستش دارم حتی اگه عاشقش نباشم یا مثلا ترجیحم این باشه که جایی جدا زندگی میکردم ...و حتی اگه فکر کنم ازدواج از اساس اشتباهه و ظلم به زن و شوهر و بچههاس...اما در اینکه سال آدم خوبیه شکی ندارم.
مرد خوبی ممکنه نباشه. اما انسانی خوبه. انسانیتش خوبه چون وجدانی زنده و روحی تمیز داره
خدایا به این مرد سلامتی موفقیت عمر با عزت و هر چیز خوبی که تو دعاها میگن بده.
تو خونهی مینا با دخترا خیلی روز خوبی گذروندم. اصلا هنوز که هنوزه یادم میافته میخندم...غذای مینا خوب بود. کلللی مرغ کباب کرده بودن..اصرار کردن بریم.....شوهرش ده بار به سال زنگ زد که بیاید...میدونم دوس داره باشم و همین شرمنده میکنه من رو اگه نرم..میدونم خواهرام دوسم دارم...همهاشون ..حتی اون کوچیکه...
من با مردا در حد سلام حرف زدم...بعدش فکر کردم نکنه فکر کنن تحویل نمیگیره..برچسبی که شوهرای خواهرا به من میزنن اینه: سرد.
نمیدونم چرا حوصله ندارم بینشون باشم..
چپیده بودم تو آشپزخونه ..سس سالاد رو گفتن درست کن تو متخصص مزههایی...تولی واره( اسم جدید سول) دیگه زیاد بام دوست نیست...منم مجبورم خشونت باش به خرج بدم..گازش بگیرم دور از چشم مینا و اینا...عوضش سون( اسم جدید پوتو) خیلی دوسم داره..از بین همهی آدما میشینه رو پام..خیلی مهربونه سون. خیلی.
یه کمم مثل سینو ترسوئه اما خوب مهم نیس. خود زیبا هم خیلی ترسوئه و همین طعمهی خوبی اش میکنه برای مقاصد پلیدم.
سیلو اونجایی نیس که گندما رو توش نگه میدارن...سیلو بچهگونهی غیررسمیِ شنو هست. شینو. شنو تو عربی خوزستانی یعنی" چی؟". وقتی نانا کوچیک بود و حرفی میزد که خوشم میاومد دس به کمر میزدم و اخم کرده (الکی نه واقعنکی) قلدرانه میپرسیدم: سیلو؟!
اولش سینو بود..ش تو بچهگونههای عربی اکثر س میشه..اصلا خودم نمیدونم چطوری اختراع شد اما شد سیلو..و نانا میخندید.
بعد این سیلو شد معرفِ من. اونایی که دوسم داشتن تو خونه صدام میزدن سیلو...اونایی هم که دوسم نداشتن صدام نمیزدن اصلا...میگفتن: اومد؟ رفت...هنوز زندهاس؟ از اینا...اینم مهم نیس.
یه گربه هم داشتن خونه آقام اسمش ریچاردپارکر بود...برادرم دلستر که فیلمبینه اسمش رو گذاش...یه روز برادرم کوتلاس، گذاشتنش تو گونی دورش کرد...به اصرار مادرم....از ترس مینا.
گناه داش ریچاردپارکر.
مینا حامله بود و میگفت موی گربه باعث سقط میشه که حرف مفته..ریچاردپارکر یه کمی آبروبر بود البته.. چون هر مهمونی میاومد زودتر از اون خودش رو پرت میکرد تو اتاق...حتی یه فامیل داره بابام اون روزی دیدیمش تو تلویزیون..داش سینه میزد..مرد خوبیه اما وقتی نانا رو دنیا ارودم این هی میاومد عیددیدنی و من رو زابراه میکرد..هی ساک به دس با شکم پاره یه وری باید از پذیرایی فرار میکردم..تا بالاخره نانا پنج روزش شد و گفتم آقا نمیخوام برگردیم خونهی خودمون..احتیاج به خدمات خانواده و تبعاتش نداریم..
آره این ریچارد پارکر اومدش و چیکار کرد؟ این رو ترسوند...یارو نشسته بود اینم رفته بود لای دشداشهاش..لای ساقش پیچیده بود و رفته بود طرف ِ ما حَرّمالله به قول مادرم.
آنچه خداوند حرامش کرده.
یارو هم ترسیده و پریده و ریچار پارکر رو پرت کرده ..دیگه بابام گفت این دورش کنید دورش هم کردن.
حالا یه گربه دارن که اسم نداره. مادرم صداش میکنه اُم اِعیونالکبار: چشمدرشت.که من ادامه میدم حطته بلدار...عین الوکیحه...حطتله ریحا...یعنی که چشم درشت بیحیا بردش تو اتاق و براش عطر گذاش..یه تصنیف کوچه بازاری که قبلا تو عروسیا میخوندن...خواننده داد میزد اوی اوفادی...زنا دس میزدن ساعدچ الله.
یعنی که وای قلبم..بعد زنها میخوندن خدا به دادت برسه..خواننده بلند میشد لودگی میکرد..دس رو سینه و ایناش میذاش. قصهی تصنیف اینطوری بود که پسرعموش رو بردن ازش. قرش زدن...بعد این میخون اولید عمی..خذیته منی...
پسرعموم رو ازم برد...
گ...با ش..تر...بلسوگ تفتر
که زنِ فلان فلانشدهی اهل فلان شهر..که تو بازارها ول میگرده و فلان..
قشنگ بود. من دوس داشتم بخونمش اما میگفتن عیبه..تو واقعا پسرعمو داری و قراره زنش بشی پس نخونش چشم سفیدیه ...
حالا گاهی برای نانا و بن میخونمش و میخندن
این چشم درشته یه زید داره که سیاهه. عکسش رو دارم بعد میذارم..اولش دوتا چشم داش. الان یه چشم. یه روز برگش و یه چشم داش.
خیلی هم قرتیه..این چشمدرشت گیر داده به اون...بعد دوبار از این بچهدار شده..بار اول بچههاش رو خوب شیر داد..اینبار نمیخوادشون...مادرم گفته بود بندازینشون بیرون که بیاد ببردشون..اینم اومد و نخواستشون...هی بچه رو گاز میگیره..هی بچه میاد خودش رو تکیه میده به مادرش هی این دورش میکنه...مادرم فحش دنیا رو بش داد که ...ده...ق..به..مادرسگ....سو...اصلا افتضاح..
گفت ببین این عوضی بچهاش رو نمیخواد...تا که این بچهها هی شب و روش میو میو کردن و چشم درشت رفت و نیومد...
مادرم عذاب وجدان گرف که گفته بود بندازنشون تو باغچه..بعد برادرم دلستر خیلی اتفاقی رفت و دید که یه سگ ولگرد یکیاشون رو گرفته به دندون..برادرم هم سگ رو زد و زورکی نجاتش داد..خیس از آب دهن سگ...
یکیاشون گم و گور شد ..
اوردنش تو و بش شیر دان...قلیه و اینا خورد...هی هم هرکی میاد تکیه میده بش و اینا...اسمش رو گذاشتن خِرزه...یعنی مهرهی سیاه..بس که کوچولو وسیاهه..جز چشما هیچی به مادرش نبرده..
مادره هم چشم سفید اومد و مادرم بیرونش کرد..اینم نمیره ...وقتایی که یه چشم نیس، جلوی در خونهی آقام دراز کشیده و هر کی در رو باز میکنه یه میوی مظلومانهیِ لاشی تحویل میده.
خرزه هم میره طرفش..یه جوری این چشم درشت میخوابه رو زمین که سینههاش دیده نشن...که خرزه شیر نخوره.
خواهرزادهام اسم خرزه رو گذاشته کیتی.
به نظرم اسم لوسیه براش.
تموم دیروز نانا و خواهرزادهام مشغول این خرزه بودن. مادرم از طرفی دوس نداره نوههاش دستش بزنن. ..از طرفیام دلش نمیاد گم و گورش کنه...عصبانیه...و هی میگه آنا...نانا..عقیم میشیدا...بخدا میگم عین ریچارپالکل(پارکر) بندازنش بیرونا...بعد وسط دعوا کردنش یادش مییاد که چه اسمی بود حالا رو اون گذاشتن: نمیدونم چه اسمی بود گذاشته بودن رو گربه...
بعد نگام میکنه و میگه:
- انگلیسیا قبلا اسم سگاشون جو بود..جیمی...جوزف...الکس..میاومدن لابهلای نخلا سگاشون باشون بودن...
بعد میخواد داستان پسر شاه رو بگه که با هیلیکوپتر اومد بالای نخل پدرش و چندتا نخل رو داغون کرد و پدرش اونقدر رفت و اومد تا خسارت گرفت از پسر شاه...که خیلی شنیدم و من حرف میارم تو حرف ..اونم ادامه میده: حالا اگه بود..اگه زمان حالا بود....خو میگفتن : بِرا امام زمان ... دیگه یعنی حکومت امام زمان هر کاری میخواد بامون میکنه.....هر چی بگی میگن امام زمان...
امام زمان متبری منکم...(امام زمان ازتون تبری جسته)
تا اینجاش رو که نیمهفارسی گفته با لهجه جنوبی خودش.. به عربی ادامه میده: و حته عِمه اسود ماینطونه.
که حتی کوری سیاه هم نمیدادن بمون..
بعد تعریف میکنه که خودش گربه داشته اسمش میلو بوده..میخوابوندتش با خودش زیر لحاف..شکمش گرم بوده...چهارتا پنجتا داشته گربه...بابام هم یه گربه داشته مادرش اسمش رو گذاشته بوده رحیمه. ..بس که مهربون بوده...گربههه.
من فکر میکنم که خود بیبیام مهربون بوده که به نظرش گربه مهربون اومده.
بعد مادرم میگه والا عقیم نشدیم...پدرم هم میخنده: نه والا نشدیم..ببین اینا همه فرآوردههای ما هستن.
به ما و نوههاش اشاره میکنه..
من میگم دیگه عوض شده دوره...قبلا خاک تمیزتر بود...گربهها خودشون رو تمیز میکردن با خاک..الان خاک هم آلودهاس...شیمیایی داره...
مادرم میگه نه عقیمی از اینا نیس...مال غذاهای الکیه..
پدرم یاد مادرش افتاده و رحیمه...شعری میخونه در رابطه با خاطرات.
مادرم دوباره آنا و نانا رو تهدید کرده: بخدا میگم داییاتون بلایی رو سرش بیاره که سر ریچارپالکل اورد ها..
نانا ترسیده کمی...آنا روداره میدونه تهدیده: اصلا هم نمیذارم..
مادرم میگه دختر منصور فقط عقیم بشه خوبه...نمیخوایم زیاد بشن امثال این...منظورش به آناس..دختر منصور رو آروم گفته فقط من بشنوم.
آنا عین خیالش نیست..به خرزه که خودش صداش میزنه کیتی شیر میده تو در ظرفی که من میگم دیگه نبرنش تو...کلی لیف نخل افتاده اطراف و چمری...خرزه از لیف نخل که شبیه موئه میترسه و میپره عقب..
بعد باز شیر میخوره.
من ازش عکس میگیرم.
از چشم درشت هم.
خرزه
بقیهی عکسای این پست در تلگرام
قد تکون انت التالی!
***
اینکه کسی جلوی تو در بدگویی از مردم هنرنمایی کنه دال بر این نیس که اعتمادش به تو زیاده یا تو رو صمیمیترین دوستش بدونه..ممکنه تو لیست بدگوییاش جلوی دیگران نفر بعدی خودت باشی.
پیش مینا گریه کردم.
چه ام شد ؟
پیش مینا جاریم.....های های گریه کردم ...
دستم رو گرفت و بغلم کرد
بم یه شال خاکستری با گلهای سفید صورتی داد ....گفت
شهرزاد نمیشه دوستت نداشت.
من گریه کردم تا ....
دکتر گفت میگرن داری
چه بد
باید سر فرصت بگذرم از همه چی
دو روز است از خانه یک دستهگل ساختهام.
سال میگوید تو اساسی کار میکنی..حالا که میبینم خانه تبدیل شده به اینی که هست فکر میکنم اینهمه مدت من چیکار میکردم..دلم خوش بوده تمیز میکردهام؟..واقعا چیکار میکردم من؟(مدتی که مریض بودم)
با صدایی به زور شنیده شده و نرم میگویم : لطف..
و او چهارستون بدنش به لرزه میافتد از خشوع.
با صدای زدن ژیلت به لبهی روشویی بیدار میشم.سال ریش میتراشه. می خوایم بریم اونطرف و دخترها باید مرتب ببیننش...دیروز طی زمینهسازیای پنهانی و آماده سازی جو گفته بود:
تا ریشم رو میزنم از تو حموم شروع میکنه رشد کردن باز ..که گیر ندم بش فقط برای اون طرف ریش میزنه...
اما گیر دادم و اون مظلوم شده بود و بیصدا رفته بود اتاق کامپیوتر...
- رفتم گریه کردم..
نانا که بعد از بیدار شدن اومد بغلم کنه و من بش گفتم بابا رو بغل کن به محبتت احتیاج داره ..باباش سخاوتمندانه گفته بود این نرم تپل رو بغل کن ..من چیام.
منم گفتم ریش بابا رو بغل کن از من نرمتر شده ...و اون باز بغ کرد و ....یعنی من بدجنسم و دست میندازمش.
من از این مظلوم نمایی ضایع خندیدم و او سوی استفاده کرد باز و ..
روزگارم بد نیس...سال ِ ضایعی دارم.