سال داره نماز میخونه..من دارم دمنوش میخورم. ..چندتا چیز رو قاتی کردم...یه چیز ترش و شیرین ملس شد...بعد یههو یاد عمیدی و کارش میافتم و خندهام میگیره...برمیگردم از خنده به عقب...و بلند میشم روبروی سال ادای صدای جیغجیغوی زنهایی که رمیدن رو درمیارم..
واااااااااااای جناب رضایی....کجایی مدیر...واااااااااااااااای.....خاک به سرم....واااااااااااااای عمیدی؟ اینطوری دوختار عاموته روسوآ میکونی؟
سال رفته رکوع و طول کشیده چون داره میخنده...سرش رو تکون میده یعنی برو بذار بخونم...
بعد نوبت عمیدیه...
کجاش رو گرفته و داره میدوه دنبال زنها...سال وسط نماز لگدم میزنه.
صبر کن تا قبول باشه.