فَلس

هرچه ما را لقب دهند آنیم

فَلس

هرچه ما را لقب دهند آنیم

چند روزه حالم خوب نبود.

امروز اوجش بود.

از صبح تا شب رو تخت دراز کشیدم و نتونستم حرف بزنم یا کاری بکنم. عصری خبر گرفت ازم.
زورکی جواب می‌دادم.

تا دراومد(برای خندوندنم احتمالا) که نمی‌دونه چرا اگه زنی رو ببینه که فکرو ادبیات اون زن تحت‌تاثیر قرارش بده نمی‌تونه در مواقع خصوصی زندگی‌اش -که همانا خودارضاییه احتمالا- به اون زن فکر نکنه...می‌گفت خیلی پست‌فطرتانه‌اس اما واقعیته...-به نظرم جنگل نروژی رو خنده احتمالا- از اون جوگیرای درجه یکه اونم..هر چی می‌خونه و می‌بینه زودی می‌ره تو قالبش. از رو تجربه این رو می‌گم و برخوردای سابق.

گفت که  چون می‌دونه می‌فهمم و درک می‌کنم داره اینا رو بم می‌گه...و به‌عنوان مثال از زنان مرده و زنده نام برد.

مثلا فروغ...از بین ایرانی‌ها...یکی دوتا از هنرپیشگان فرهیخته‌ی ایرانی و جومپالاهیری و زنی که ملت عشق رو نوشته...اما مثلا زویاد پیرزاد براش خوب نبود..کم زن بود...مارگارت اوتوود و اون یکی که خدای چیزهای کوچک رو نوشته.
چیزهایی که این اواخر من این‌جا اون‌جا ازشون نام بردم.

گفت که همه رو خوندی دیگه؟ می‌دونست و می‌پرسید.
گفتم بله...گفت خوب پس می‌فهمی چی می‌گم.

گفتم بله دقیقا و عمیقا می‌فهممش و درکش می‌کنم.مثلا منم این‌طوری‌ام. وقتی مصطفی ملکیان رو می‌شنوم یا می‌خونم نمی‌تونم در موردش هیزی نکنم.

جریان خودش رو با کلی شکلک خنده و شوخی تعریف کرد.

اما در مقابل حرفای من سکوت کرد.

گفتم در مورد آرش نراقی هم همین حس رو دارم...اما کندرا نه...زیادی برام سرده...
گفتم مثلا به صورت ملکیان نگاه می‌کنم..به کله‌ی گنده‌اش و فکر می‌کنم همه‌اش فکره...مخه...همه‌اش تحلیل و عقل و چیزهایی که دوست دارم...به خط ریشش...نگاه می‌کنم و یه جوری می‌شم.

سکوتش طول کشید و حرفی نزد.
...یه به موهای نراقی و فکر می‌کنم چقدر اینا جذابن..و چون باهوش و فکرن..همه چی‌اشون..یا اون چیزایی که من دوست دارم هم همراه با هوش و فکره.

که یک‌هو در اومد گفت:بی‌حیا.

دقیقا همین‌طوری ها.

گفت که چندشم...و حالش ازم به هم می‌خوره و ...و اصلا اون برای شوخی گفته بود..

گفتم خوب من هم فکر کنه برای شوخی گفتم.

می‌گفت نه...تو خیلی دقیق و از روی فکر قبلی گفتی.

بعد دور شدم و به موضوع از بالا نگاه کردم..چه همه چی سخیف و مزخرف.

اما دلم خواست ادامه بدم و گفتم تو بدن داری..من دارم..تو عقل داری من دارم..تو اون‌جا داری من هم دارم..تو هوس و هوا و میل و خواهش داری منم دارم..تو در گفتن هوس‌هات ابایی نداری..من ندارم.

کجاش اذیت می‌کنه؟

می‌دونه هم که نه کاری به مردسالاری دارم و نه حقی می‌خوام بگیرم از کسی و تساوی حقوق زن و مرد هم خیلی دغدغه‌ام نیست..می‌دونه اتفاقا که از جنس دوم بودن خودم بسیار لذت می‌برم..و مشکلی هم با اطاعت و تسلیم بودن و شدن ندارم اگه خوشم بیاداز طرف...یعنی انتخابه این قضیه برام نه اجبار.

اما چرا گفت بی‌حیا؟

واضحه. چون وقتی اون شروع می‌کنه تعریف کردن از چرت و پرت‌هاش به نظر فانتزی میاد و باحال و وقتی من بگم می‌شم جنده.

دیدم تایپ می‌کنه و پاک می‌کنه.

گفتم داری می‌نویسی جنده نه؟!...و پاک می‌کنی...چون می‌دونی اگه بفرستی نمی‌گم مادرته..می‌گم خودتی.

اگه جنده فحش آزاردهنده‌ایه برای من..برای تو هم هست...تمام عواملی که از من ممکنه در نرت جنده بسازن در تو هم هست.
حالا تو احساس قبح نمی‌کنی  ازشون و به خیال خودت نمی‌چسبه بت دیگه من کاری ندارم...
بعد گفت بابا نمی‌نوشتم این رو...چه بی‌ادب شدی..می‌نوشتم که به قول سال( وقتی کم میاره از اون مثال میاره که تنها به نظر نرسه) اون مردیکه بودایی(ملکیان)  خیلی جذابه مثلا؟

بعد تازه دیدم ای بابا.. این داره فکر می‌کنه ملکیان جذابه یا نه...و فقط برای من جذابه یا برای دیگر زن‌ها هم هست..که بره یاد بگیره دلایل جذابیتش چه می‌باشد و مثلا خودش رو آراسته کنه به‌اشون...و در نتیجه برای زن‌ها جذاب باشه..اینم دلیلی برای فاحشگی دیگه.

گفتم  اون حرفام در واکنش به اون حرفات بود...چون حرفات به نظرم آزاردهنده بود...اون مرتیکه بودایی هم -به قول شما -یک در صد حتی جز چیزایی که می‌گه جذابیتی نداره برام...
خیالش که راحت شد....باز خندید..

-ولی شهرزاد دقت کردی زن‌های فهمیده چقدر جذابن..یه حالی‌ان..

چندبار به اسمش نگاه کردم...و دیدم تنهایی بده...سیاهی و افسردگی هم..حال بد شدن و نبودن کسی برای گفتن از حال بد... اما از تحمل بوی چس از راه دور برخی دوستان بهتره.

سیگار رو گذاشتیم کنار ریه‌امون سالم شد حیفه داغونش کنیم...با محتوای روده‌ی دیگران...گیریم اسم فرهیخته‌گی‌اش روراستی با خود باشد.

نه چس.

بلاک.